کتاب «آنالنا» نوشته گراتزیا دلددا، نویسنده ایتالیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات 1926، داستان زندگی خانوادهای ایتالیایی را روایت میکند که مادر خانواده، آنالنا بیلسینی، بیوه و سرپرست پنج پسر است. این خانواده تصمیم میگیرند مزرعه کوچک خود را بفروشند و زمینی جدید از ارباب اجاره کنند تا آن را آباد کنند. داستان حول نقل مکان خانواده به خانه جدید، چالشهای زندگی روزمره، بازگشت غیرمنتظره پسر دوم به نام پیترو و تأثیر حضور یک فروشنده ثروتمند شکل میگیرد. رمان با قلمی روان، زنانه و موشکافانه نوشته شده و به خوبی روابط انسانی، حالات روحی و درونیات شخصیتها را به تصویر میکشد. تمرکز اصلی کتاب بر شخصیتپردازی دقیق و ستایش زندگی و انسان است، به جای پرداختن به حوادث پیچیده. این اثر تصویری تأثیرگذار و سرگرمکننده از زندگی مردم معمولی یک روستا ارائه میدهد و به موضوعات انسانی و اجتماعی میپردازد. به طور خلاصه، «آنالنا» رمانی است با تمرکز بر زندگی یک خانواده روستایی، تلاش برای آباد کردن زمین و چالشهای انسانی و اجتماعی که در این مسیر تجربه میکنند، اثری آرامشبخش، جذاب و خواندنی از گراتزیا دلددا.
علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان و ادبیات کلاسیک ایتالیایی که دوست دارند با زندگی و دغدغههای خانوادههای معمولی در فضای روستایی و اجتماعی ایتالیا آشنا شوند. کسانی که به داستانهای خانوادگی با تمرکز بر روابط انسانی، چالشها و احساسات زنانه علاقه دارند؛ چرا که روایت کتاب حول زندگی آنالنا، مادر بیوه و سرپرست پنج پسر است که با مشکلات و تغییرات زندگی دست و پنجه نرم میکند. خوانندگانی که به روایتهای موشکافانه و زنانه با قلمی روان و تأثیرگذار علاقهمندند و دوست دارند داستانی تأملبرانگیز درباره تلاش برای آبادانی، عشق، تنشهای خانوادگی و تغییرات اجتماعی بخوانند. مخاطبانی که به آثار نویسندگان برنده جایزه نوبل ادبیات توجه دارند و میخواهند با یکی از آثار برجسته گراتزیا دلددا آشنا شوند. کسانی که به ادبیات با محوریت زندگی روزمره و انسانهای معمولی علاقهمندند و میخواهند داستانی از امید، تلاش و چالشهای زندگی در بستر فرهنگی ایتالیا را تجربه کنند. این کتاب با روایت جذاب و انسانی، برای خوانندگانی که به داستانهای خانوادگی، اجتماعی و روانشناسانه علاقه دارند، بسیار مناسب است و میتواند تجربهای خواندنی و تأثیرگذار ارائه دهد.
برادرها یکی سیگاری و قمارباز بود و یکی دیگر مشروبخوار و زنباره. در خانه همیشه داد و فریادی برپا بود. به هم فحاشی میکردند. با چوب به جان هم میافتادند. فقط دو تا برادر بودند که خوشرفتار بودند، پدر من، جووانون، و برادرش آلساندرو. همیشه هم کلاه بر سرشان میرفت چون عکسالعملی از خود نشان نمیدادند. عمو آلساندرو از زور بیچارگی از آنجا فراری شد و به ارتش آلمانها پیوست. پدر من هم ازدواج کرد و عروس را به خانه آورد و صاحب دو فرزند شدند، یکی خود من و یکی هم مادر بزرگ شما که اسمش لِنا بود. ما طفولیت خوبی نداشتیم. پدربزرگ از بس مشروب میخورد، خِنگ شده بود و مدام پرت و پلا و هذیان میگفت. عموهای دیگر نیز مشغول عیش و نوش بودند و مزارع نیز روز به روز تحلیل میرفت. انگار مشتی روباه به آنها حمله کرده بود و همهچیز را میجوید و از بین میبرد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir