کتاب عروس ماه می شوم کتاب عروسماهمیشوم کتابی داستانی است که به حیات نورانی حضرت بیبی شهربانو (س) میپردازد جرعه ای از کتاب مرد ، بالا بلند و دل نشین ، دستار عربی سپید برسر بسته ، با لبخندی نمکین ، با موهای شانه زده ، با ریش های مرتب ، در هاله ای از نور ، ایستاده بود و در کنارش ، زیباترین مردی که درهمه ی عمرم دیده ام ! زیباترین و دلرباترین و خوش قد و بالاترین و بهترین و بهترین . آن قدرکه هیچ وقت نتوانستم برای کسی وصفش کنم . روی صحبتش با من بود و من خیره مانده بودم به جوان . بین آن همه بزرگ زاده و اشراف زاده و موبد زاده و شاهزاده ، کسی حتی به گرد پای این جوان بلند بالای گندمگون تازی هم نمی رسید ! انگاراز افسانه ها آمده باشد . نمی توانم بگویم مردی بود ، جوانی بود ، بزرگی بود .... فقط یک رویای ناشناخته بود ؛ بالاتر از زیباتر از همه ، حتی از فرشته ها. حتی نمی توانم بگویم زیبا بود یا خوش قد و بالا ، چیزی فراتر از همه ی اینها . جهانشاه دوباره خندید : زیاد زیر آفتاب راه رفته ای دختر ! در کنارم ایستاده بود و لبخند می زد : بهای شما را از بیت المال مسلمین می پردازند . شما آزادید که هر که را خواستید به همسری برگزینید ! ازهمه طرف صدای مردان عرب بلند شده بود . خواستگاری می کنند ؟ وای ! من می ترسم . مرد مهربان جلوتر آمد : مجبور نیستید . هر که را که دوست دارید انتخاب کنید . سرم را انداختم پایین و گفتم : من خواهان مردی هستم که همتایی ندارد سرورم ! خندید . منظورم را فهمیده بود . دل به دریا زدم و در میان جوانان راه افتادم . ناگهان چهره اش را دیدم . خودش بود ! عزیز دل من !