البته مناظر تمام کوهها بی جنبش و عاری از احساسات هستند. با وجود این، تمام سارایی [بی آلایشی] در هستندگی بی حیات کوه نهفته است. و شاید از گرانش این سارایی است که ما به کوهها صعود می کنیم تا بخشی از وجود خود را با شکوه این عفت و سارایی، هستی بخشیم و آن را زیبا و رضایت بخش حس کنیم. از دوردست ها نظر انداختن تکافو نمی کند. ما کوهنوردان، نیاز داریم آسایش خویش را، ایمنی خود را و بدون تردید خوشفکری مان را، همچون عشریه ای در مذبح کوهستان گذاریم. اما آنچه پیشکش می کنیم یا با آن وفاداری خویش را ابراز می داریم، مهم نیست. ما بازنده ایم، با خشم و تحقیر دست رد بر سینه عشق ما زده اند. صعودی که به شب مانی بی پناه منجر می شود، آزمودگی سرشاری را به ارمغان می آورد. اما چنین می نماید که نمی شود معنایی را بدان سنجاق کرد. با این همه نوعی خودآگاهی نوین، نوعی باروری در نفس را به ما ارزانی می دارد. ما به کوهها نیاز دارمی لیکن کوهها نیازی به ما ندارند. پس از صعود قله، من فروریخته بودم. انگشتان پایم، انگشتان دستم، صدایم و ضمیر و روانم، همه و همه به یغما رفته و تاراج شده بودند. موانع بلندپروازی دیگر آشکارگی نمی کردند. البته هر شقی برای غرور و خودبینی نیز روزی ناپدید خواهد شد. سرانجام اینکه اورست برای من کوهی بی پیرایه و دل انگیز بود، هر چند من دیگر آن را پس پشت نهاده بودم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir