کتاب «داستانهای سقوط و پرواز» نوشته بن لوری، مجموعهای از داستانهای کوتاه آمریکایی است که با زبان ساده و سبک مینیمال روایت شدهاند. این داستانها اغلب وقایع عجیب، غیرواقعی و نمادین را به شکلی پراکنده و تأملبرانگیز بیان میکنند و با ترکیب خیال و واقعیت، مخاطب را به دنیایی متفاوت و خیالانگیز میبرند. از جمله عناوین داستانها میتوان به «قورباغه و پرنده»، «ماهی مرکبی که عاشق خورشید شد» و «مرد، رستوران و برج ایفل» اشاره کرد. نویسنده در این کتاب قوانین خاص خود را در جهان داستانیاش ایجاد کرده و شخصیتها به آن پایبندند، که همین موضوع به روایتها عمق و سبک بیهمتایی بخشیده است. این مجموعه دومین اثر بن لوری است که به خواننده تجربهای متفاوت در قالب داستان کوتاه ارائه میدهد. در این داستانها کمتر به دنبال پیام روشن و مشخص میگردیم، بلکه تجربه عاطفی و تخیلی اهمیت بیشتری دارد. مثلاً داستانی درباره دیدن اقیانوس که به حیاط همسایه منتقل شده است، یا داستان دیگری درباره مرگ که در کنار شخصیت اصلی کلیسا نشسته، نمونهای از روایتهای این کتاب است. فضای داستانها اغلب مرز میان خیال و واقعیت را محو کرده و خواننده را به دنیایی شاعرانه و پر رمز و راز میبرد.
علاقهمند به ادبیات داستانی آمریکا و قالب داستان کوتاه هستند، طرفداران داستانهایی با سبک مینیمال، پستمدرن و خیالانگیز که مرز بین واقعیت و خیال را میشکنند، کسانی که از روایتهای نمادین، فلسفی و پراکنده لذت میبرند و تمایل دارند مفهوم و حس را بیش از روایت خطی دنبال کنند، خوانندگانی که به دنبال تجربه داستانهایی با زبان ساده ولی عمیق و معنادار هستند، مخاطبانی که دوست دارند دنیای داستان را از زاویهای متفاوت و با قوانین خاص نویسنده ببینند، کسانی که دوست دارند در فضای داستانهای کوتاه و با طرحهایی عجیب و شگفتانگیز، ذهن خود را به پرواز درآورند، این کتاب برای افرادی که به دنبال چالش ذهنی و تجربهای متفاوت از داستان کوتاه هستند، منبعی جذاب و الهامبخش به شمار میآید.
«یک شب، زن خواب میبیند اقیانوس به همسایگیاش نقل مکان کرده. از پنجره که نگاه میکند، آن سوی پرچین میبیند که موجی بر موج دیگر میغلتد. یک جوری اقیانوس از پایین روشن شده ـ نور درخشان از امواج شفاف و آبیرنگ رد میشود ـ و تاج سفید موجها جلو و عقب میرود. بعد زن از خواب بیدار میشود. زن در تاریکی دراز میکشد و آرام زمزمه میکند ای وای. کمی بعد به شوهرش نگاهی میاندازد. خواب است. آهسته مینشیند. از رختخواب بیرون میآید و به آشپزخانه تن میکشد و لیوانی آب برای خودش میریزد. از پنجره به بیرون خیره میشود و به خانهٔ همسایه نگاه میکند. یک ماه پیش فروختهاند، اما کسی اسبابکشی نکرده. صدایی میگوید عزیزم؟ زن برمیگردد و شوهرش را در آستانهٔ در میبیند. ربدوشامبری به خودش پیچیده. میگوید اوضاع روبهراه است؟ زن میگوید بله. فقط خوابی دیدم. خواب دیدم اقیانوس آمده همسایهمان شده. مرد میگوید اقیانوس. شاید تعبیرش این باشد که باید به کنار دریا بروی. زن میخندد، شوهرش هم میخندد. زن میگوید الان صبحانه آماده میکنم. مرد او را میبوسد و میرود دوش بگیرد. زن قهوه دم میکند و نان برشته میکند و تخممرغی میپزد. شوهرش صبحانه را که تمام میکند، میگوید ببین شاید واقعاً باید بروی کنار دریا. هر چه باشد، بازنشستگی را برای همین گذاشتهاند. زن میگوید میدانم. قهوهاش را مزمزه میکند. زن میگوید شاید بروم. کمی بعد، سر خم میکند. بعد هم اضافه میکند باید جالب باشد. شوهرش که سر کار میرود، میرود و مایو شنای خود را از بقچه در میآورد. همراه حوله و کتابی توی چمدانی میگذارد و عینک آفتابیاش را برمیدارد و سوار اتومبیل میشود. ساحل خیلی دور نیست، هر چند زن سالها بود که به آنجا نرفته بود. اتومبیل را کناری پارک میکند و به سمت ماسهها میرود و محل مناسبی پیدا میکند دراز بکشد. چترش را باز میکند و مدتی مینشیند و فقط به امواج چشم میدوزد. سرانجام میگوید خب معطل چی هستی؟ بلند میشود و به سمت آب تن میکشد. کمی شنا میکند و پس و پیش میرود. آب خنک است و هوا گرم. یکی دو تکه ابر و چند مرغ دریایی از بالای سرش میگذرند. چیزی به پشت ساق پایش میخورد.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir