کتاب تراتوم اثر رویا دستغیب «دم صبح صدایی مهیب پنجرهها را میلرزاند. از خواب میپرم ولی جرئت ندارم تکان بخورم. در جایم خشکم زده. اولین تصورم این است اگر به بیرون نگاه کنم، خیابان کنار خانهمان فرو نشسته و به جایش درهای عمیق دهان بازکرده. پتو را کنار میزنم، پدر و مادر با سر و وضعی آشفته پشت پنجره اتاقم که تنها اتاق رو به خیابان است، ایستادهاند. از جایم بلند میشوم و کنارشان میروم. به من که بیخبر به اتاقم آمدهاند هیچ اعتنا نمیکنند. ماشینی قرمز کوبیده به تیر چراغ برق. آسفالت از باران شامگاهی خیش و براق است. جلوی ماشین به کلی جمع شده. همسایهها یکییکی از خانههایشان بیرون میآیند. همه ساکت دور ماشین ایستادهاند تا پیرمردی که به خلاف پیژامه نازکش، کلاه بافتنی به سر دارد و آن را تا روی چشمهایش پایین کشیده داد میزند: «آموبلانس خبر کنید.» با صدای او مردم خوابآلود به دست و پا میافتند. حتما یکی از آنها زنگ زده که آمبولانسی آژیرکشان سر میرسد. ما هر سه به خیابان میرویم و مثل بقیه بیحرف به تماشا میایستیم. بدن رد هم کوفته زنی جوان را از کنار راننده بیرون میآورند. از پدر و مادر دور میشوم و جلوتر میروم. زنی لاغر و استخوانی است، موهای کوتاه تیرهاش به سرش چسبیده. با بلوز و شلوار سیاهی که پوشیده به پرندهای میماند که با سر زمین خورده باشد. صورتش پوشیده از ردهای خون است ...» رمان «تراتوم» اثر رویا دستغیب از سوی نشر افق به مخاطبان عرضه میشود.
نظرات کاربران
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.