کتاب قصه های سبلان (1):کوه مرا صدا زد «کوه مراصدا زد» به عنوان اولین کتاب از سه گانه قصههای سبلان، یکی از موفقترین و جذابترین این کتابها نیز بوده است. محمدرضا بایرامی در این داستان، به تلاش جلال برای سرپانگه داشتن ستونهای زندگی خانوادهاش بعد از مرگ پدر میپردازد؛ تلاشی که شاید بتوان شکل نمادین آن را در هنگام سرسره بازی با بچهها مشاهده کرد. ردپای این تمثیلها، نمادها و نشانهها را در همه جای داستان بایرامی میتوان سراغ گرفت؛ از جمله قار قار کلاغ در لحظه بازگشت پدر و عمو اسحق از شهر که نشانهای از عدم بهبودی پدر است و یا بیتابی و دودو زدن چشمهای قاشقا و شیهه کشیدنش که از مرگ او خبر میدهد. بایرامی برخلاف بسیاری از نویسندگانی که به داستانهای روستایی روی میآورند، تنها به برداشت سطحی و ارائه مطالب کلی از این شیوه زندگی نمیپردازد. داستانهای او به خاطر پرداخت دقیق جزئیات زندگی در طبیعت و به دور از تکنولوژی، میتواند دایرهالمعارفی کامل از روابط، مشاغل، و فرهنگ روستایی باشد. در داستان او زندگی همواره جریان دارد و نویسنده از حرکات و رفتارهای هیچ کدام از آدمهای روستا در پشت بام خانهها و یا کنار آسیاب و یا توصیف بوها و شکل و شمایل خانهها، به بهانه پرداختن به موضوع اصلی داستان، غافل نمیشود. بخش حمله گرگ به جلال و حکیم در کوهستان برفی، یکی از پرتعلیقترین بخشهای داستان است و دیالوگهایی که در فاصله میان این ترس و تلاش برای غلبه بر آن میان آنها شکل میگیرد، از هنرمندانهترین و قویترین دیالوگهای داستان است، دیالوگهایی که از سختترین فضا برای شخصیتپردازی بهره میگیرند. ضمن اینکه در «کوه مرا صدازد» همه توصیفات وظیفه مهمی در پیشبرد داستان برعهده دارند؛ مثلا توصیف فضای خانه و روابط جلال با مادر و خواهرش در جزئیترین رفتارها از جمله روشن نکردن چراغ اتاق، کاملا معرف اندوه آنها و شرایط روحیشان است. «کوه مرا صدازد» داستانی است درباره قبول مسئولیت، اما نویسنده با گذاشتن بار سنگین مرد بودن بر دوش قهرمان نوجوان خود، مانع از میل او به کودکی و سرسره بازی نمیشود. چرا که داستان او درهم آمیزی زیبایی از واقعیت و خیال است. قسمتی از کتاب:عمو اسحق آماده خیز برداشتن میشود. حس میکنم که تمام کوهستان چشم شده و دارد میپایدش. تور، توی هوا به پرواز در میآید، اما به کبک نمیرسد. چرا که زیر کبک خالی میشود و تودهای از برف پایین میریزد و کبک به پرواز در میآید. پیشانی برفی، ترک برداشته. هول هولکی داد میزنم: «مواظب باش عمو اسحق!... بهمن عمو اسحق!» صفحه 98 افتخارات:ـ جایزه خرس طلایی، سال 2001استان برن سوئیس -جایزه کبرای آبی، سال 2011 سوئیس - برگزیده از سوی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان، 1379