کتاب بر آستان جانان - گفت و گویی صمیمی با خداوند بی همتا همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی و من نسبت به تو، ناآگاه و بی خبر بودم. باب آشنایی را تو بر من گشودی و با من هم سخن شدی و آنچه را نمی دانستم به من آموختی و به من گفتی: «هر گاه بندگانم درباره من از تو پرسش کنند بگو: بی گمان من نزدیکم و دعای دعاکننده را که مرا خواند اجابت کنم. پس باید آنان نیز دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند. باشد که راه راست یابند.» و اینچنین آتش شوق در جانم زبانه کشید و دفتر عشق گشوده شد.