کتاب زندگی در مه :خاطرات اسیر آزاده شده ایرانی یعقوب مرادی «زندگی در مه» از ساعت دوازده ظهر جمعه 19/10/59 آغاز میشود؛ درست از وسط میدان جنگ و در طوفانی از آتش و گلوله. فردای آن روز، یعنی صبح شنبه 20/10/59 یعقوب مرادی به اسارت دشمن درمیآید. حالا زندهیاد داوود بختیاری دانشور همسفر و همکلام مرادی میشود تا او همه آنچه را در اردوگاههای عراقی از سر گذرانده است بیان کند. او در این خاطرات، از بزرگمردی و رأفت حاج آقا ابوترابی سید آزادگان میگوید تا شادیهای کوچکی مثل تحویل گرفتن سهمیه لباسهای عید که کوچک و بزرگ است و آزادگان بین خودشان با خنده و شوخی عوض و بدل میکنند. اما در این میان، گاه خبرهای ناگواری از راه میرسد؛ چنانچه مرادی در همان اسارت خبردار میشود که فرزندش امیر در جبهههای جنگ به شهادت رسیده است. گاه هم حس در اسارت بودن وتوهینها و آزارهای عراقیان، برخی را به ناامیدی و حتی آسیبهای روانی میرساند؛ اما با این همه، هیچ کس کم نمیآورد، چون همگی این ایمان را داشتهاند که این ایام هم میگذرد. کما اینکه همین اتفاق میافتد و مرادی در روایت شورانگیز و نفسگیر خود به روزهایی میرسد که به میهن باز میگردد تا با دیگر آزادگان به مرقد مطهر امام راحل(ره) بروند. اما از آن جا که سراسر کتاب «زندگی در مه»، تلخی و شیرینی را با هم دارد، ادامه ماجرا به آن جا میرسد که مرادی درمییابد مادرش در همان دوران اسارت او، چشمانتظار و دلتنگ، از دنیا رفته است. اما باز هم اتفاق خوش دیگری از راه میرسد؛ مرادی پسر جوانی را میبیند که نمیشناسدش. به او میگویند که این پسر، فرزند کوچک او عباس است. در ادامه این خاطرات، 9 نامه از 10 نامهای که مرادی از عراق به تهران فرستاده بوده است، آمده که همگی خواندنی هستند و طی سالهای 60 تا 69 به نگارش درآمدهاند. پایانبخش کتاب« زندگی در مه» تصاویری است از یعقوب مرادی؛ از لحظهای که میخواسته به جبهه اعزام شود تا وسط میدان نبرد و بعد بازگشت به میهن. البته تصویری از امیر، فرزند او، بعد از شهادت هم دیده میشود که کتاب را معطر و منور کرده است.