کتاب آخرین نشان مردی ?بریده ای از کتاب طنز «آخرین نشان مردی» نوشته مهرداد صدقی همه چیز از همان ماجرای چند روز پیش شروع شد. دخترخانمی که ما اصلا نجاتش ندادیم اما دوست داشت ما را قهرمان بداند، اسمش آتنا بود و از مامان شماره گرفته بود. دو روز پیش مادرِ آتنا تماس گرفت و از مامان تشکر کرد. مامان هم مدام لابلای حرفهایش چشمکی به من میزد و میگفت: راستش ما که کاری نکردیم همهش کارِ حامد جان بود که اتفاقا الان داره پایان نامهش رو مینویسه. مامان گوشی را که قطع کرد، لبخندی زد و گفت: حامد، باور کن ازت خیلی خوششون اومده. من که در این شرایط بیشتر میپسندم که استاد راهنما و داورهای دفاع از پایاننامه از من خوششان بیاید تا بدون ایراد گرفتن اجازه بدهند دفاع کنم، ترجیح میدهم چیزی نگویم. از همان لحظه بابا و مامان به طور مستقیم و غیر مستقیم میخواهند به من پیام بدهند. مثلا بابا موقع نماز بعضی جاهای قنوت را عمدا با صدای بلندی میگوید: «ربنا آتنا فیالدنیا حسنه....»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir