کتاب که می آمدی، سحر را ندیدی؟ - بر اساس خاطرات سیده معصومه و سیده زهرا جزایری کتاب «در راه که می آمدی سحر را ندیدی؟» فعالیت تیمی دو زن مبارز بر ضد رژیم ستمشاهی تا اسارت در دست ساواک و شکنجه های دژخیمان و آزادی آنها را روایت می کند. این کتاب که در شش فصل تدوین شده است بر اساس خاطرات سیده معصومه و سیده زهرا جزایری از روزهای انقلاب نوشته شده و تمام شخصیت ها، رویدادها و افرادی که در کتاب قید شده اند واقعی است. نویسنده در آغاز کتاب می نویسد: « جاری بود؛ لحظههایی زیبا و اندوهبار که دو خواهر و مادر صبورشان، قصه غصههای خود را برایم باز گفتند، رنجهای گذشته نه چندان دورشان، هنوز مهمان اشکهایشان بود و تماشای سالها رنج و ریاضت، عشق و ایمان، تنهایی و سکوتشان، به حق، دیدنی و شگفتانگیز میکرد. زنان صبوری که با وجود زندگی پربار و پرفراز و نشیبشان، میلی به افشای نامشان نداشتند و ترجیح دادند همچنان در گمنامی بلمانند و در خلوت رازآلود خویش، پرچم افشا برنیفرازند؛گرچه این عزیزان اصرار داشتند تا نام آنان در این مجموعه ذکر نشود، اما به خواهش و تاکید ناشر برای استناد موارد و احترام به مخاطب، با اکراه پذیرفتند، ولی ما معتقدیم که همچنان تواضع و فروتنی این شخصیت های مبارز و بزرگ می ماند و در درازنای تاریخ، نامی رسا از خود به یادگار خواهند گذاشت...». در فصل آخر این کتاب می خوانیم: «دیگر هیچکسی توی زندان نبود. همه آزاد شده بودند، فقط من مانده بودم و فرخنده و عالیه. عالیه امام زاده خاله شهید محمد جهان آرا بود و حکم او جنایی درجه یک محسوب می شد. همه زندانی ها را آزاد کرده بودند، غیر از ما سه نفر. من و فرخنده محاکمه نشده بودیم، اما عالیه حکمش معلوم بود زیرا جرمش مبارزه مسلحانه و زندگی مخفی بود...».