این کتاب قابل تهیه است!با توجه به شرایط تامین کتاب، تهیه این کتاب ممکن است زمانبر و یا با تغییر قیمت همراه باشد؛ که در این صورت به شما اطلاع داده خواهد شد
این کتاب قابل تهیه است!با توجه به شرایط تامین کتاب، تهیه این کتاب ممکن است زمانبر و یا با تغییر قیمت همراه باشد؛ که در این صورت به شما اطلاع داده خواهد شد
معرفی کتاب
کتاب پاره هایی: از آنچه اتفاق افتاد : نظامیان عراقی - جلد اول این کتاب به روایت مرتضی سرهنگی نگاشته شده است. موضوع آن خاطرات نظامیان عراقی در ایران است و جلد اول آن از مجموعه سهجلدی پارههایی از آنچه اتفاق افتاد است. این کتاب به روایت مرتضی سرهنگی نگاشته شده است. موضوع آن خاطرات نظامیان عراقی در ایران است و جلد اول آن از مجموعه سهجلدی پارههایی از آنچه اتفاق افتاد است. نویسنده 30 خاطره کوتاه را که به نظرش جالب بوده از لابهلای 65 کتابی که از خاطرات عراقیها در ایران ترجمه و منتشر شده دستچین کرده است و درباره هر کدام چند سطری توضیح میدهد. هر ده خاطره در یک کتاب آورده شده است که در مجموع، از خاطرات نظامیان عراقی سه جلد تدوین کرده است. از ویژگیهای کتاب این است که علاوه بر خاطره، ویژگیها و مشخصات کامل صاحب خاطره نیز در زیر آن آورده شده است. خاطره اول درباره گروهبان دوم وظیفه عماد جبارزعلان الکنعانی است که خاطره بدی در ذهن دارد. شبی مجبور میشود به یک سرباز ایرانی شلیک و پیکر او را غرق در خون کند. بعد از چند شب که از دست نیروهای عراقی فرار میکند، به سمت نیروهای ایرانی پناه میآورد. با مهماننوازی و مهربانی ایرانیها مواجه میشود و تنها کلمهای که برذهنش نقش میبندد متأسفم است. خاطره دوم درباره سروان حمید حسین فلک، نویسنده کتاب عملیات عبور، است که خاطراتش را در آن کتاب به رشته تحریر درآورده است. ولی این کتاب سرنوشت واقعی یکی از دوستان او به نام فلاح ناصری است که در عملیات فاو به ایرانیها میپیوندد، علیه عراق میجنگد و سرانجام کشته میشود. هشت خاطره بعدی نیز برداشتی کوتاه از کتاب خاطرات نظامیان عراقی است. گزیده متن سرهنگ خود به دفتر سازمان ملل میرود تا آن دختر را از دفتر سازمان ملل در بغداد تحویل بگیرد و به خانه سرهنگ تحویل دهد . سرهنگ ثامر میگوید: «وقتی دختر را از آنان تحویل گرفتم، چهرهاش زرد بود. از رفتارش فهمیدم که چه بلایی به سرش آمده. در این حال به دختر گفتم: چرا از خانهام فرار کردی؟ گفت: میخواهم نزد خانواده و کشورم بازگردم. من مشتی به سرش زدم. او فریاد زد: کفش امام خمینی از شما شرافتمندانهتر است.»