کتاب افلاکیان زمین ١٢ : شهناز حاجی شاه یک خواهر خوب شهناز برای من، یک خواهر نبود. یک الگوی رفتاری بود. با آن که بچه بزرگ خانواده نبود؛ اما تقریباً همه خواهران و برادران، از او الگو می گرفتند و در همه امور با او مشورت می کردند. به محیط خانه، گرما و صمیمیت می بخشید و قلب های اهل خانه را به هم نزدیک می کرد. با آن که محیط خانه ما شلوغ بود. پنج برادر و سه خواهر بودیم؛ اما با این وجود، هیچ وقت اختلاف جدی بین ما به وجود نمی آمد. این آرامش و نزدیکی و محبت بین اعضای خانه، حاصل تدبیر و مدیریت شهناز بود. او درس محبت و صفا را عملاً به ما می آموخت. هنر، نفوذ در قلب کسی است که... در مدرسه هم همینطور بود. هیچ وقت دوست خود را از یک قشر خاص انتخاب نمی کرد. با همه تیپ آدم، رفاقت می کرد؛ حتی با کسانی دوست می شد که از نظر اعتقادی با او، سازگاری نداشتند؛ ولی شهناز به آنها خیلی نزدیک می شد. از او می پرسیدم: چرا این قدر دوست داری؟ می گفت: دوست ها دو نوعند، گروهی که از وجودشان استفاده می کنیم و گروهی که به آنها استفاده می رسانیم. وقتی از او سوال می کردیم: چرا با کسانی که از نظر فکری و عقیدتی با تو بیگانه اند، طرح دوستی می ریزی و این قدر دوست می شوی؟ می گفت: می دانم که تفکرات اینها با ما خیلی فرق می کند؛ ولی باید در همین ها هم تغییر و تحول ایجاد کنیم. دوستی با آنهایی که پایبند ارزش ها هستند، چیز زیادی را عوض نمی کند. این کار، خیلی هنر نیست. هنر آن است که در قلب کسی رسوخ کنی که تو و ایده هایت را دوست ندارد. هنر آن است که بتوانی روی آنها اثر بگذاری.