نشست و گفت: «ببینم، شناسنامهای، کاغذی، نشونی نداره؟» دست توی جیبهای شلوار مرده کرد. سه ریال پول درآورد و بعد گذشت سر جایش. از توی جیب پیراهنش کاغذ تاخوردهای بیرون آورد. تای کاغذ را باز کرد. عکس زنی توی کاغذ بود. مراد و تراب سر پیش آوردند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir