کتاب آسمان : دوران به روایت همسر شهید «جنگ شده. جنگ» مثل کابوس است، اما کابوس نیست، بدتر از کابوس است. بیداری، کابوسها را به عقب میراند. اما این کابوس، در بیداری هم وجود دارد. کابوسی که همه دچارش شدهاند؛ زن، مرد، پیر، جوان. خانواده دوران هم دست کمی از بقیه ندارند. جنگ، دست مرد را میگیرد و او را از همسرش دور میکند، در فاصلهای از زمین تا آسمان و بعدها آنقدر دور که دست زن، هیچ وقت به شوهرش نمیرسد. «دوران به روایت همسر شهید» قصه این فاصله است، قصه آشناییها، خاطرات و حتی فکرهای قهرمانهای این داستان واقعی: «فکر میکرد دنیا طوری ساخته شده که آدمها همیشه میتوانند همان کاری را بکنند که میخواهند.» در این قصه، میتوان از عشق خواند و لابهلای نامهها، آن را مرور کرد: «سلام عباس جان. فکر نمیکردم روزی آنقدر از هم دور بشویم که بخواهم برایت نامه بنویسم. این نامه را به آدرس خانهی خودمان توی بوشهر میفرستم. شاید وقتی پستچی آن را میآورد، خانه باشی. با همان شلوار لی که (دوران به روایت همسر شهید/آسمان) که خودت دمپایش را کوتاه و ریش ریش کردهای، در را برایش باز کنی و به او یک صد تومانی، مشتلق بدهی.»