کتاب وقایع نگاری یک زندیق رمان حاضر روایت مهاجرت و سرگشتگی کسانی است که پس از جنگ دوم جهانی و حضور متفقین در ایران به ناچار و به امید زندگی بهتر و رسیدن به دور دست ها، یار و دیار خود را ترک گفته اند و به سمت خطه های شمالی به راه افتادند. در این داستان دو شخصیت با نام های شریعت و فتحی از منطقه غربی ایران یعنی زنجان و همدان به سمت شمال ایران کوچ می کنند و در طول این مسیر پر مشقت است که خواننده با فرهنگ شفاهی گذشتگان نزدیک ما آشنا شده و قصه هایی بومی و افسانه ای را از زبان برخی شخصیت ها میشنود. مصطفی جمشیدی خود در یادداشت کوتاهی پیش از داستان نوشته است: »زمانی که بر سر بدن بی روح پدر ایستاده بودم، داستان برایم مکاشفه وار متولد شد؛ از قصه بهرام که خاطر خواه کسی بود از اقوام پدر و می گفتند سال ها یاغی بوده و در کوه لانه داشته و... در آن لحظه گورِ چهره اش به معجزه ای برگشت. به قدر ثانیه هایی چهره مرد دیگری را دیدم که که شاید چهره پدربزرگ ندیده ام بود که پدر و عموهایم را در کوچکی ترک کرده بود به سرزمینی که در آن قحط سال پس از جنگ ویرانگر دوم جهانی،شاید برایش امید نان و قوتی باشد. هنوز صدای نقل های مادرم در سینه دشت ها در گوشم است، فرهنگی غنی در استعاره های سرزمین مادری... و روایت این کتاب وامدار همان تغزل و رنجی ست که از مادر و پدر به ارث برده ام. حکایت سرزمین های غرب مرکزی و گاه حدیث سفرهای عمو و پدر در زمستان های سخت به خطه های شمالی کشور از میان گرگ ها و چیزهایی که دیگر برای ما چندان آشنا نیست».