نصیب نوشته سیمین شیردل رمانی اجتماعی درباره یک خانواده است که در حال تغییراتی در زندگی شان هستند. داستان کتاب در دهه 1330 اتفاق میافتد و ماجرای دل باختن دختری به نام گوهر به مردی جاهل و پهلوانمسلک را حکایت میکند. داستان با این جملات آغاز میشود: «چادرش چون شب سیاه بود و صورتش همانند قرص ماه. ابروان پیوستهاش میراث اجدادش بود. ظریف بود، ولی نه آنقدر شکننده که دل بسوزانی، بلکه در کمرکش کوچه به یک آن در هوس آن بودی تا در آغوشش کشی و اندامش را به یک آه لمس کنی. بیخبر از حسن و جمال و هزار ناز نهفته در خود خرامان راه خانه را میپیمود. از بیهودگی و تکرار روزگارش اخمی در گره ابروانش پدیدار بود. باید زودتر به خانه میرسید و به خانم جانش خبر میداد نتوانسته خرید مورد نظرش را انجام دهد. صدای اذان در کوچهها پیچیده بود. آفتاب سوزان بیرحمانه میتابید. دلش برای کاسهای یخ در بهشت غنج میرفت. حتی لیوانی آب خنک برایش حکم هدیه بهشت را داشت. هوس آب تنی در حوض و غوطهور شدن در آن هرکدام شورانگیز و دستنیافتنی به نظر میرسید. کسی پشت سرش در حرکت بود. قدمهایش را کمی تند کرد، اما کارساز نشد. اگر سرظهر نبود و اگر کوچه خالی از رهگذر نبود بیمی نداشت ...»
نظرات کاربران
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.