کتاب آسمانی ها/ روی تخت خوابم دراز کشیده بودم و به سقف خانه نگاه می کردم. خانه سوت و کور بود دیگر نه آق بانویی بود و نه مشتی. به خودم بدبختی هایم فکر می کردم اینکه از این به بعد با این تنهایی چه می کردم. خاله منیره و پویا هم که پرونده شان بسته شده بود...
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir