کتاب با تو آرومم : گوهر نگاهی در آیینه انداخت، روسری سبز گلدارش را مرتب و با کف دستان، چین و شکن دامنش را صاف کرد و به میز صبحانه نزدیک شد. کمی و کاستی وجود نداشت. به سمت اتاق عظیمی رفت. پشت در اتاق، انگشتانش را خم کرد و ضربه ای به در نواخت. صدایی بم، او را به داخل اتاق دعوت کرد. ....