کتاب تعقیب/ سر شب روز چهارم با طعم خاک در دهانش بیدار شد. عرق آهسته آهسته به قطراتی که از همه ی خلل و فرج بدنش بیرون می زد، پشت گوش، پس گردن و بر پیشانی اش جاری می شد تا حس کند زرد و نحیف و از درون چرکین شده است. بهتر که آیینه ای نبود تا خودش را ببیند چون دور نبود که وضعش بدتر شده باشد.
نظرات کاربران
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.