کتاب تب : تو سفرم_ یه هو تو سکوت قبل سحر تو اتاق یه هتل غریبه ای از خواب می پرم، تو یه کشور فقیری که به زبون من حرف نم زنن، دارم می لرزم و رعشه دارم_چرا؟ یه چیزی شده_ یه اتفاقی داره می افته_ یه جای خیلی دوری، تو یه کشور دیگه. آره، یادم می آد. اعدامه. مقاله ی روزنامه هه می گفت ساعتش همینه، روزش همینه.