کتاب سرو بلند گوراب : همه اش تقصیر حسینعلی بود. از صبح زود آمد آمد نشست لب استخر و و همین طور که قرچ قرچ کله کچلش را می خاراند، آن قدر گفت و گفت تا بالاخره هوایی شدم. راستش من هم بدم نمی آمد یکی از آن بچه زاغ ها را بگیرم و برای خودم نگه دارم، ولی خوب می ترسیدم. چون فکر می کردم زاغ و کلاغ یک جورهایی شبیه هم اند.