داستانهای شجاعی در این مجموعه به بیانی ساده آئینهای است از زخمهایی که نویسنده رد آنها را بر پیکره اجتماع پیرامون خود میبیند و درک میکند، زخمهایی از جنس نابودی و بی معنی شدن عشق و به تبع آن بنیانهای خانوادگی، جنونهای عاطفی و عکسالعملهای حاصل از آن که از نتایج زندگی در جوامع رو به مدرنیزه شدن است و نیز مسائلی از این دست. شجاعی در داستانهای مجموعه «امروز، بشریت…» از نظر محتوایی بسیار صریح و رک مینویسد. عبارات به کار رفته در داستانهای او گرچه توهینآمیز و رکیک نیست؛ اما بسیار بیپروا پشت سر هم به کار رفته است و فضایی به شدت منتقد را حاصل کرده است. او در این داستانها زاویهای از جامعه خودش را میبیند و به چالش میکشد که شاید به دلیل فضای سیاسی و اجتماعی خاص دهه شصت و فضای تهییجی کشور در سالهای دفاع مقدس کمتر نویسندهای به آن توجه کرده و یا میل به شکافتن آن پیدا میکند. با این حال شجاعی این نکات ظریف را در دل انسانهای داستانش که از قضا افرادی بسیار معمولی و قابل دسترس برای مخاطبانش به شمار میروند، شناسایی کرده و به کالبد شکافی عاطفی و احساسی آنها در معرض دید مخاطبانش میپردازد.