کتاب باتو سخن گفتن نثر ادبی مخصوص (کودک نوجوان) «درختها، تقریباً یادشان است که «خداداد» چه وقت و چگونه به میهمانی آنها آمد. خودِ خداداد هم وقتی که درست فکر میکند و به گذشتهها برمیگردد، چیزهایی به خاطرش میآید. هوا توفانی بود و ابرهای سیاه، تمام چهرهی آسمان را پوشانده بود. موجهای دریا ـ خروشان و خشمگین ـ خود را به دیوارهی شکستهی کشتی میکوبیدند و تلاش میکردند که کشتی را در خود فرو ببرند. اگر چه روز بود، اما به خاطر ابرهای سیاه، هوا مثل غروب، تیره شده بود. گاهگاهی از برخورد ابرها، برقی همه جا را روشن میکرد و در پی آن، صدای وحشتناک رعد، در دل دشت و جنگل و دریا میپیچید. گلها و نهالها از وحشت به دامن درختها پناه میبردند و درختها از ترس شکستن، شاخههایشان را در آغوش یکدیگر میفشردند. کشتی توسط موجهای خشمگین، به ساحل انداخته شد و درختها با تعجب کودکی را دیدند که گریان و ترسان، خود را از کشتی شکسته بیرون میکشید ...» این جملات بخش آغازین داستان «با تو سخن گفتن» است که در آن کودکی بعد از نجات پیدا کردن از یک حادثه، مهمان طبیعت میشود. سالها میگذرد و او مشتاق است که با خدایش صحبت کند. از درخت و گل و رود و دریا میپرسد. اما سخن گفتن آنها با خدا راضیاش نمیکند؛ بنابراین در پی راه بهتری است. کتاب «با تو سخن گفتن» را سیدمهدی شجاعی نوشته و میترا عبداللهی تصویرسازی آن را برعهده داشته است.