کتاب تمام چیزهایی که نمی گوییم : روز عروسی نامزدم جیمز در تابوت به کلیسا آمد. سال ها در رویاهایم او را تصور کرده بودم که در محراب کلیسا منتظرم ایستاده و لبخندی به لب دارد که فقط مال من است. لبخندی که هرگز در خوشحال کردنم شکست نمی خورد. اما در کلیسا به جای اینکه به سمت بهترین دوستم _اولین و تنها عشقم_ قدم بردارم، در تشییع جنازه ی او شرکت کرده بودم ....