خمین دچار خشکسالی است. عده ای از اهالی، گرد آمده اند به بارانخواهی. “روح الله ” به دنیا می آید. در گوش راست و چپش اذان و اقامه می گویند. باران می بارد. “هاجر”، مادر روح الله مجبور است دو فرزند شیرخوار خود را سیراب کند، که شیرش کفاف نمی دهد. قرار می شود “خاورخانم” به روح الله شیر بدهد. خاورخانم، تازگی ها فرزند نوزادش را از دست داده است. در مراسم ولیمه ی روح الله، صدای شلیک چند گلوله شنیده می شود. دارو دسته ی ” رجبعلی” زمین زراعی کربلایی محمود را به آتش کشیده اند. خاورخانم به همراه همسرش، ” کربلایی میرزا” در پی مهاجمین روانه می شوند.آقا مصطفی، جبران خسارت کربلایی محمود را به عهده می گیرد. … روح الله هفت ساله، تصاویر شهر فرنگی را از دریچه ی جعبه نمایش می بیند و از عمو شهر فرنگی، “عکس دریا” را طلب می کند. … روح الله از دست استاد سلمانی که ماشین اصلاحش کُند است و مو هایش را می کشد، می گریزد. هرچه می گردند او را نمی یابند. پس از رفتن استاد سلمانی، روح الله را خفته در خمره ای خالی می یا بند. روح الله در خواب ، رؤیای دریا می بیند.