اعترافات یک کتاب خوان معمولی امروزه، در نظر اهل فرهنگ و اندیشه، افول کتابخوانی یکی از ملموس ترین بحران های جامعۀ ماست. هر روز اخبار و آمار جدید و گاه مبالغه آمیزی دربارۀ بحران کتابخوانی و درصد رو به کاهش کتابخوان ها می شنویم. گاهی قیمت کتاب عامل روی گرداندن از کتابخوانی معرفی میشود و گاهی محتوای نامناسب کتابها، ترجمه و تالیف های بد و شیوع رسانه های دیجیتال. اما تامل دربارۀ برخی سوال ها شاید نگاه ما را به خواندن و چالش اصلی آن تغییر دهد: آیا می توانیم تفاوت بارزی میان خواندن و نخواندن قائل شویم؟ آیا نخواندن، همیشه و در هر حال، آسیب است؟ آیا مشکل بسیاری از خوانندگان بالقوه این نیست که نمیدانند چه کتابی بخوانند؟ آیا بهتر نیست، به جای راهنمایی مخاطبان با رویکردی هنجاری، اشتیاقی برای خواندن مطابق با نگرش شخصی در خوانندگان ایجاد کنیم؟ در مجموعۀ «خواندن »، به دنبال نشان دادن جنبه هایی از این مسائل هستیم که در بحث های امروزی ما کمرنگ هستند. اعترافات یک کتابخوان معمولی روایتی صمیمی، طنزآمیز و موشکافانه از تجربیات زندگی با کتاب است. آنه فدیمن، یکی از نویسندگان و روزنامه نگاران معتبر معاصر، در این کتاب، یادداشت هایش دربارۀ کتاب ها را با زندگی اش پیوند داده است و تصویری دوست داشتنی از زندگی با کتاب و آدمهای کتاب باز در ذهن خواننده ترسیم می کند. در بخشی از کتاب می خوانیم: زندگی مشترک ما در همین زیرشیروانی شکل گرفته بود، پیش چشم دو رمان از هم جدا افتادۀ ملویل. هیچ مشکلی نبود که به هم قول بدهیم در ثروت و فقر یا بیماری و سلامت همچنان عاشق هم باشیم یا دیگران را رها کنیم، اما چه از وصلت کتابخانه هایمان و دور انداختن ۳ کتاب ادعیۀ مشترک خوب شد که نسخه های تکراری حرفی نمی زد. این قول مستلزم رعایت چنان آداب و تشریفاتی بود که لابد تعلیقی محنت بار بر عروسیمان تحمیل می کرد. ما هر دو نویسنده بودیم و چنان علاقه ای به کتاب هایمان داشتیم که مردم به نامه های عاشقانۀ قدیمیشان دارند.