به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







جاسوس









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

در دنیای ادبیات، کمتر نویسنده‌ای را می‌توان یافت که همچون پائولو کوئلیو، هنر رمان‌نویسی را با کاوش در ژرفای روح بشری پیوند بزند. او در کتاب جاسوس (سرگذشت یک رقصنده)، بار دیگر مخاطب را به قلب تپنده‌ی یکی از بحث‌برانگیزترین شخصیت‌های تاریخ می‌برد. این اثر، روایتی است حماسی و تراژیک از زندگی ماتا هاری، آن رقصنده‌ی هلندی-آلمانی افسانه‌ای که نامش برای همیشه با اتهام جاسوسی در گیرودار جنگ جهانی اول گره خورده است. کوئلیو در این رمان، نه‌تنها یک داستان تاریخی را بازگو می‌کند، که پنجره‌ای به روی اندیشه‌ها، ترس‌ها و آرمان‌های زنی می‌گشاید که در طوفان حوادث، به نمادی از مقاومت و ابهام تبدیل شد.

درباره کتاب جاسوس 

پائولو کوئلیو در این رمان، صدایی دوباره به ماتا هاری می‌بخشد و اجازه می‌دهد داستان زندگی پرفرازونشیب خود را از زبان خودش روایت کند. ما با زنی روبه‌رو می‌شویم که از یک هنرمند رقصنده‌ی جسور و آزاده، به متهمی در تاروپود توطئه‌های سیاسی بدل می‌شود. کوئلیو با قلم مسحورکننده‌ی خود، خطوط بین واقعیت و افسانه را محو می‌کند و تصویری چندبعدی و انسانی از این چهره‌ی تاریخی ارائه می‌دهد. او ماتا هاری را نه یک قدیس می‌کند و نه یک شیطان؛ بلکه انسانی عادی با امیال، اشتباهات، ترس‌ها و رویاهایش به تصویر می‌کشد. فضاسازی‌های کتاب، خواننده را به کافه‌های دودگرفته ی پاریس، سالن‌های رقص پرزرق و برق و سلول‌های سرد و تاریک زندان می‌برد و کشمکش درونی زنی را که در میانه ی عشق، خیانت، هنر و سیاست گرفتار آمده، به شکلی تأثیرگذار به نمایش می‌گذارد. در این اثر، کوئلیو به وضوح نفرت عمیق خود را از پدیده ی شوم جنگ، جنون توهم توطئه و بی‌عدالتی‌ای که در سایه‌ی آن رشد می‌کند، فریاد می‌زند.
چرا باید این کتاب را خواند؟
خواندن کتاب جاسوس، فرصتی است برای غرق شدن در یک تراژدی انسانی و تاریخی که تا مدت‌ها در ذهن شما خواهد ماند. این کتاب تنها یک زندگینامه ی داستانی نیست؛ یک تأمل فلسفی در مورد ماهیت حقیقت، آزادی و قیمتی است که برای متفاوت بودن می‌پردازیم. کوئیلو از خلال سرگذشت ماتا هاری، به ما می‌گوید که چگونه یک زن در جامعه‌ای مردسالار و در دوران جنگ، به‌راحتی می‌تواند به بازیچه‌ای برای قدرت‌ها تبدیل شود و چگونه "تفاوت" می‌تواند به اتهامی نابخشودنی بدل گردد. سبک روایی پرشور و شاعرانه ی کوئلیو، همراه با نثری روان و جذاب، باعث می‌شود صفحه به صفحه‌ی کتاب را با شوق ورق بزنید و در کنار همذات‌پنداری با قهرمان داستان، به پرسش‌های بنیادین درباره‌ی اخلاق، وجدان و انتخاب‌های شخصی در شرایط سخت بیندیشید. این اثر، درسی بزرگ در مورد قضاوت نکردن شتابزده ی دیگران و درک پیچیدگی‌های نهفته در پشت هر سرنوشت به ظاهر ساده است.

خواندن کتاب جاسوس را به چه کسانی توصیه می‌‍کنیم؟

علاقه‌مندان به رمان‌های تاریخی و زندگینامه‌ای که به داستان‌های واقعی و پرکشش علاقه دارند، از این کتاب لذت خواهند برد. همچنین دوستداران ادبیات روان‌کاوانه که به تحلیل شخصیت‌های پیچیده و کشمکش‌های درونی انسان‌ها علاقه‌مندند، مخاطبان اصلی این اثر خواهند بود. اگر از طرفداران سبک منحصربه‌فرد پائولو کوئلیو و فلسفه‌ی نهفته در دل داستان‌هایش هستید، کتاب جاسوس قطعاً برای شما نوشته شده است.

در بخشی از کتاب جاسوس می‌خوانیم

دلم می‌خواست همه‌چیز را بداند. او هم همان‌جا نشست و در سکوت به حرف‌هایم گوش داد. درنهایت به این نتیجه رسیدیم که من به‌ هیچ‌وجه آنچه فکر می‌کردم نبودم. احساس می‌کردم در گودالی سیاه غرق شده‌ام و ناگهان در آن حال که زخم‌ها و جراحاتم را دیدم، احساس کردم قوی‌تر شده‌ام. اشک‌هایم از چشمانم جاری نمی‌شد بلکه از جایی عمیق‌تر و تیره‌تر، از جایی در قلبم، جاری می‌شد. اشک‌هایم برایم داستانی را تعریف می‌کردند که حتی نمی‌توانستم آن را بفهمم. من سوار بر قایقی بودم که در تاریکی از مسیری عبور می‌کرد، جایی دور از افق‌،‌ اما در آن تاریکی پرتوهای نور فانوس دریایی مرا به خشکی هدایت می‌کرد. می‌دانستم خشکی کجاست، فقط کافی بود دریای خروشان را بگذرانم، فقط کافی بود دیر نکنم و به موقع به ساحل برسم. قبلاً هرگز این اتفاق برایم نیفتاده بود. فکر می‌کردم حرف زدن دربارۀ آنچه روحم را می‌آزارد، باعث می‌شود احساس ضعف و ناتوانی کنم اما حالا کاملاً برعکس شده بود، اشک‌هایم مرا التیام می‌داد. من اشک می‌ریختم و ماسه‌ها را در مشتم می‌فشردم. دست‌هایم زخمی شده بود اما من دردی را احساس نمی‌کردم. داشتم شفا می‌یافتم. حالا می‌فهمیدم چرا کاتولیک‌ها اعتراف می‌کنند. با اینکه می‌دانند کشیش از گناهشان مطلع می‌شود ولی برای‌شان مهم نیست. مهم این است که زخم‌هایمان را برای تطهیر رو به آفتاب باز کنیم و سپس بگذاریم باران آن‌ها را بشوید. این کاری بود که من داشتم انجام می‌دادم. برای مردی که هیچ صمیمیتی با او نداشتم اعتراف می‌کردم، شاید همین غریبه بودن دلیل اصلی راحت حرف زدن من بود. مدت زیادی آنجا ماندیم. بعد از آنکه هق‌هق گریه‌ام تمام شد و صدای امواج دریا آرامم کرد، استراک با محبت مرا بغل کرد و گفت، آخرین قطار پاریس به زودی ایستگاه را ترک می‌کند و ما باید عجله کنیم.

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه