ژه دوهزار و سیصد و چهل و دو روز از مرگش گذشته بود که شروع به لبخند زدن کرد. در ابتدا، هیچ کس این لبخند را نمی دید. بر سر چیزهایی که هیچ کس نمی بیند، چه می آید؟ رشد می کنند. هر چیزی که رشد می کند، در ناپیدا رشد می کند و با گذشت زمان، قدرت بیش تر و مکان بیش تری می گیرد. پس لبخند ژه که از دوهزار و سیصد و چهل و دو روز پیش در دریاچه ی سن سیکست در ایزر غرق شده بود، تشعشع روزافزونی را شروع کرد.