کتاب نیمه ی پنهان ماه 19: عباسی به روایت همسر شهید اسم ماهشهر که می آید، تنم میلرزد؛دلم میرود به روزهای تلخی که رفتنش را دو دستی تقدیم مکردند.رفتنش راگذاشتند توی دستهایی که فالگیر خیلی زودتر، آنها را ورانداز کرده و گفته بود «زود بیوه میشوی.» تحمل رفتنش هنوز برای دستهایم سنگین است0چگونه میشودعطر حضور مردی را که سالها است رفته،هنوز در مشام داشت؛ چگونه میشودآن قدربه او نزدیک بود که بودنش بیشتر از نبودنش باشد؛ مردی که هنوز می آیدو توی خانه ات مینشیند،با توحرف میزند،نگاهت می کندومی خندد.از غصه هایت میگویی و او سر ترا می گذارد روی سینه اش. چیزی مثل خواب است زندگی،هرجا که آن دست ها را لمس کنی.