کتاب دروغگویی روی مبل نوشته اروین دی. یالوم، یکی از آثار برجسته در ژانر روانشناختی-فلسفی است که با ترکیب مهارتهای بالینی نویسنده و نگاه داستانپردازانهاش، روایتی جذاب و تفکربرانگیز از دنیای رواندرمانی ارائه میدهد. این کتاب که توسط نشر قطره منتشر شده، به بررسی لایههای پیچیده روابط بین درمانگر و مراجع میپردازد و با نگاهی تیزبینانه، مرز باریک بین حرفهگری و درگیر شدن احساسی را به چالش میکشد. یالوم، که خود روانپزشکی اگزیستانسیالیست و استاد دانشگاه استنفورد است، با روایتهایی چندلایه، هم دغدغههای حرفهای رواندرمانگران را نشان میدهد و هم مخاطب عام را با سؤالات اخلاقی و انسانی روبهرو میکند.
کتاب مجموعهای از سه داستان بههمپیوسته است که در مجموع 29 فصل را در بر میگیرند و هرکدام پیرامون زندگی و چالشهای حرفهای یک رواندرمانگر روایت میشوند:
1. دکتر تراتر، رواندرمانگری مسن، با یکی از بیماران جوان خود وارد رابطهای عاطفی و جنسی میشود که باعث میشود کمیته اخلاق وارد ماجرا شده و بررسیهایی را آغاز کند.
2. ارنست لش، رواندرمانگر دقیق و اخلاقمدار، مأمور بررسی این پرونده میشود، اما خود نیز درگیر توطئهای از سوی همسر یکی از بیمارانش میشود که قصد دارد با اغواگری، اعتبار حرفهای او را خدشهدار کند.
3. مارشال استریتر، شخصیتی از جنس پزشکان سودجو، نماد درمانگرانی است که نگاهشان به رواندرمانی، صرفاً مالی و سطحیست.این روایتها با چنان جزئیاتی بیان میشوند که همزمان جنبههای درونی شخصیتها و مفاهیم روانشناسی عمیق همچون انتقال، اخلاق حرفهای، مرزهای درمانی و هویت رواندرمانگر را بررسی میکنند. یالوم در خلال داستانها، مفاهیم اگزیستانسیالیستی مانند تنهایی، آزادی، مرگ و معنا را نیز زیرپوستی وارد روایت میکند.
دروغگویی روی مبل اثری است که هم برای دانشجویان و متخصصان روانشناسی و روانپزشکی جذاب و مفید خواهد بود و هم برای مخاطبانی که علاقهمند به رمانهایی با محتوای روانشناختی، فلسفی و داستانهایی درباره روابط انسانی و وجدان اخلاقی هستند. علاقهمندان به آثار دیگر یالوم مانند وقتی نیچه گریست یا مامان و معنای زندگی نیز احتمالاً از خواندن این کتاب بسیار لذت خواهند برد. این اثر نگاهی تازه و بیپرده به چالشها و درگیریهای درونی رواندرمانگران دارد و خواننده را به تأمل درباره مفهوم صداقت، خودشناسی و مسئولیت حرفهای دعوت میکند.
ارنست با چاپاستیکهایش تیغهای ماهی کبابی ترش و شیرینش را جدا میکرد که پل به او گفت: «خوب! این تحلیلگر دو تا بیمار داره که اتفاقا با هم دوستای صمیمی هستن... گوش میدی؟» ارنست جلسهی کتابخوانیای در ساکرامنتو داشت و پل هم برای دیدن او با ماشین به آن جا رفته بود. آنها دو طرف میزی در گوشهی بیسترویی چینی نشسته بودند، رستورانی با اردکها و مرغهای کاراملی کبابی. ارنست لباس فرم جلسات کتابخوانیاش را پوشیده بود: یک ژاکت ابریشمی آبی که از زیرش یقهاسکیای نخی پوشیده بود. «معلومه که دارم گوش میدم. تو فکر میکنی من در آن واحد نمیتونم گوش بدم و بخورم؟ دو دوست صمیمی در جلسات روانکاویشون یک تحلیلگر داشتند...»
پل ادامه داد: «و یه روز بعد از بازی تنیس یادداشتهایی رو که در مورد تحلیلگرشون نوشته بودن، با هم مقایسه میکنن. اونا که از ژست همه چیزدانی تحلیلگرشون عصبانی شده بودن، برای خودشون یه تفریحی درست میکنن: دو دوست توافق میکنن که یک رؤیای مشترک رو برای تحلیلگرشون تعریف کنن. بنابراین، روز بعد یکی از اونا ساعت هشت رؤیایی رو تعریف میکنه و اون یکی هم ساعت یازده همون رؤیا رو تعریف میکنه. تحلیلگر مثل همیشه با آرامش میگه "جالب نیست؟ امروز این سومین باره که این رؤیا رو میشنوم!"»
ارنست طوری قاه قاه خندید که نزدیک بود لقمه در گلویش بپرد. «داستان خوبیه. ولی در مورد چیه؟»، «خوب در مورد این واقعیته که این فقط درمانگرا نیستن که خودشون رو مخفی میکنن. خیلی از بیمارا وقتی داشتن روی مبل روانکاوی دروغ میگفتن، مچشون گرفته شده. در مورد اون بیماری که چند سال پیش میاومد پیشم چیزی بهت گفتم؟ همونی که در آن واحد پیش دو تا درمانگر میرفت، بدون این که هیچ کدوم از درمانگرا این قضیه رو بدونن.»
«انگیزهش چی بوده؟»
«یه جور پیروزی ناشی از کینهتوزی. اون نظر هر دو درمانگرو با هم مقایسه میکرد و توی دلش اونا رو مسخره میکرد؛ چون اون دو تا تفسیر که کاملا با هم مخالف بودن، به یه اندازه نامعقول هم بودن.»
ارنست گفت: «پیروزی! یادته استاد وایتهورنِ پیر اسم همچین پیروزیای رو چی میذاشت؟»
«برد بدتر از باخت!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir