اتاق شماره ۲۴ : روایتی از زندگی مهاجرین جنگ تحمیلی در خاطرات خودنگاشتهی صبریه فلاححسینی زنی که در خرمشهر سه بار دستگیر و آزاد شد یک زن خرمشهری هم بود که در ساختمانی دیگر ساکن بود. او از اول ماه محرم به ساختمان ما می آمد. زنی تقریبا ۴۵ ساله و از آن شیر زنها که جثه ای ریز دارند. با یک مقنعه ی عربی و پیراهن بلند و چادر عربی خود را پوشانده بود. چهره ی مهربانی داشت ولی پر از غم و رنج و پریشانی. نامش بتول بود ولی به او مامان محمود می گفتند. سال قبل هم او را در مراسم محرم دیده بودم. تقریبا همه او را می شناختند. چنان از خود بی خود شده بود و به رسم جنوبی ها به صورتش می زد که انگار کسی را نمی بیند. هر کسی که او را در آن حال می دید دلش برایش کباب می شد. وفیهه او را می شناخت. روز تاسوعا متوجه شدم خیلی گریه می کند. دلم خیلی برایش سوخت. از جایم بلند شدم یک لیوان آب برایش بردم و به دستش دادم. وفیهه هم کنارش آمد و نشست. دستانش را گرفت و مرتب با لهجه ی جنوبی او را دلداری داد. مامان محمود عرب نبود. مشکلش را از وفیهه پرسیدم. وفیهه برایم تعریف کرد که این بتول خانم که او را مامان محمود صدا می زنند، یوسف گم گشته ای دارد. از اول جنگ تا به حال هرروز انتظار آمدن پسر ۱۷ ساله اش را می کشد.