کتاب «غولماز» نوشته احمد اکبرپور، اثری فانتزی و جذاب است که برای کودکان و نوجوانان نوشته شده و دنیای تازهای از غولها را به تصویر میکشد. این کتاب روایت دختری غول به نام «غولماز» است که برخلاف تصور رایج در قصهها، غولها همیشه مرد نیستند. در سرزمین غولماز، همه اعم از دختر و پسر باید به سربازی بروند و داستان حول محور ماجراهای این دختربچه در پادگان و سربازی جریان دارد.
در دنیای قصهها که غولها معمولاً مرد هستند، «غولماز» داستان دختری غول است که در سرزمینی زندگی میکند که همه باید به خدمت سربازی بروند. غولماز و همراهانش با چالشهای این دوران روبرو میشوند و خواننده را به دنیای فانتزی، پر از ماجرا و آموزههای ارزشمند میبرد. این کتاب با زبان ساده و شخصیتپردازی زنده، بچهها را با مفاهیمی چون شجاعت، مسئولیتپذیری و همبستگی آشنا میکند. احمد اکبرپور با خلق جهان خاص و شخصیت اصلی کتاب، غولماز، توانسته فضایی فانتزی و در عین حال آموزنده برای کودکان و نوجوانان به وجود آورد. تصویرگری جذاب نیز به غنای بصری کتاب افزوده و مخاطب را بیشتر با داستان همراه میکند. این اثر ضمن سرگرمی، پیامهای اخلاقی و اجتماعی مهمی را منتقل میکند و باعث میشود مخاطب خردسال و نوجوان درباره ارزشهای فردی و گروهی بیاندیشد.
کودکان و نوجوانان 8 تا 14 سال که علاقهمند به داستانهای فانتزی و ماجراجویی هستند. والدین، معلمان و کتابداران که به دنبال کتابهایی آموزنده و سرگرمکننده برای گروه سنی کودک و نوجوان میگردند. دوستداران ادبیات کودک و نوجوان که خواهان تجربه داستانهای نو و متفاوت با پیامهای اخلاقی هستند. کسانی که تمایل دارند کودکانشان علاوه بر تفریح، با مفاهیمی چون شجاعت، همکاری و مسئولیتپذیری نیز آشنا شوند.
غولماز و دیو سپید روبهروی قصر ریاستجمهوری روی سنگ گندهای نشسته بودند. غولماز نگران جنگ بود ولی دیو سپید که حسابی گرسنه شده بود، پرید پایین و درخت گندهای را از جا کند و ریشههای خیسش را خورد. غولماز آلبوم او را برداشت و نگاه کرد. توی یکی از عکسها دیو سپید از درختی بالا رفته بود. وقتی شاخه شکست، ناگهان صدای زنی را شنید که داد زد: «مواظب بچهام باش!» و بعد غول پیری ظاهر شد و قبل از اینکه دیو کوچولو زمین بخورد، او را توی بغلش گرفت. دیو سپید دومین درخت را از ریشه درآورد که صدای لشکریان و بچهها توی سیاغدره پیچید. غولماز دوست داشت دیو سپید در مورد پدر و مادر و فامیلهایش با او حرف بزند، ولی فرصتی نبود. با خودش گفت: «بیچاره خیلی هم وحشتناک نیست» .
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir