کتاب "این ناقوس مرگ کیست؟" اثر ارنست همینگوی، یکی از نمادهای بارز ادبیات قرن بیستم است که در آن نویسنده با نبوغ خاص خود به روایت داستانی جذاب و پرماجرا میپردازد. داستان حول محور زندگانی یک سرباز آمریکایی به نام رابرت جردن میچرخد که به عنوان یکی از اعضای بریگاد بینالمللی عازم اسپانیا شده تا علیه فاشیسم بجنگد. این رمان در خلال جنگ داخلی اسپانیا و در شرایطی پرتنش و طاقتفرسا رخ میدهد و به ماجرای خطیری میپردازد که رابرت جردن مأمور به منفجر کردن پلی استراتژیک که محل عبور و مرور نیروهای دشمن است، میشود.
همینگوی با بیانی شفاف و عمیق به بیان احساسات انسانی، عشق، دلاوری و فلسفه جنگ میپردازد و از شخصیتهای متعددی در این داستان بهره میبرد که هر یک نمایانگر ابعاد مختلف زندگی و مبارزات انسانی هستند. این رمان تنها به مبارزات فیزیکی محدود نمیشود بلکه در برگیرندهی بحثهای عمیق فلسفی و سیاسی است که مخاطب را به تفکر وامیدارد. از نظر ادبی، "این ناقوس مرگ کیست؟" از نظر تنوع شخصیتها و پیچیدگی روایی به آثار کلاسیکی مانند "جنگ و صلح" تولستوی و "بینوایان" ویکتور هوگو شباهت دارد و یکی از برجستهترین عنوانهایی است که میتوان آن را در فهرست 100 کتاب برتر قرن به شمار آورد. این کتاب به دلیل عمق و پیچیدگیهای عاطفی و سیاسیاش میتواند خوانندگان را تحت تأثیر قرار دهد و به آنها کمک کند تا ابعاد مختلف زندگی انسانی را از منظر جنگ، عشق، و رنجهای مشترک بشری بیابند. در نهایت، "این ناقوس مرگ کیست؟" یک تجربهی ادبی غنی و عمیق است که ذهن و دل خواننده را به چالش میکشد و او را به تفکری عمیق دربارهی تاریخ و شخصیتهای انسانی وا میدارد.
به افرادی که به ادبیات سیاسی و اجتماعی علاقمند هستند یا کسانی که به دنبال درک بهتر از تاریخ جنگها و تاثیرات آن بر روی انسانها هستند، این کتاب پیشنهاد میشود. همچنین اگر به مطالعهی آثار نویسندگان بزرگ و شگفتانگیزی چون ارنست همینگوی علاقه دارید، این رمان یکی از عناوینی است که حتماً باید در فهرست کتابهای خود قرار دهید.
مرد جوان که نامش رابرت جوردن بود، خیلی گرسنه و نگران بود. اغلب گرسنهاش بود، اما معمولاً نگران نمیشد، چون هیچ برایش مهم نبود چه بر سرش بیاید و به تجربه میدانست که جابهجایی پشت خطوط دشمن در تمام این منطقه چقدر راحت است. حرکت در پشت خطوط مثل گذشتن از میان دشمن آسان بود، به شرط اینکه راهنمای خوبی داشته باشی. اگر هم دستگیر میشدی، اهمیت آنچه به سرت میآمد کار را دشوار میکرد. یکی این و تصمیم گرفتن اینکه به چه کسی اعتماد کنی. ناچار بودی به کسانی که با آنها کار میکنی یا دربست اعتماد کنی یا نکنی و البته ناچار بودی دربارهی این اعتماد تصمیم بگیری. نگران هیچکدام از اینها نبود، اما چیزهای دیگری هم وجود داشت. این آنسلمو راهنمای خوبی بود و خیلی عالی کوهپیمایی میکرد. رابرت جوردن خودش هم خوب راه میرفت و از پیش از سپیدهدم که دنبال پیرمرد راه افتاده بود میدانست که پیرمرد میتواند او را از کوهنوردی تا دَم مرگ بکشاند. تا اینجا به پیرمرد، آنسلمو، از همه نظر اعتماد داشت، جز قضاوت او. تا حالا فرصت به دست نیاورده بود که قوهی قضاوت او را امتحان کند و به هر حال قضاوت او با مسئولیت خودش بود. نه، نگران آنسلمو نبود و مسئلهی پل هم اصلاً از مسائل دیگر مشکلتر نبود. میدانست هر جور پلی را که بگویید چطور منفجر کند و تا حالا خیلیها را به هر ریخت و اندازه منفجر کرده بود. آنقدر مواد منفجره و لوازم تو کولههایش داشت که بتواند این پل را درست منفجر کند، حتی اگر دوبرابر آن بود که آنسلمو گزارش داد، یا آنطور که خودش تو سفر پیاده به لا گرانخا در 1933 از آن گذشته بود و یادش میآمد و همانطور که گولتس وصفش را پریشب تو آن اتاق طبقهی دوم در خانهای در اسکوریال برایش خوانده بود.
حضور در فهرست 100 کتاب قرن لومون، از پرفروشترین عناوین ادبیات داستانی آمریکا
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir