به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02166963155
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







شهر دزدها









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

در دنیای پرزرق و برق هالیوود، گاهی استعدادهای ادبی نابی پیدا می‌شوند که پیش از نوشتن برای پرده نقراتی، دل در گرو داستان‌سرایی عمیق و مکتوب داشته‌اند. دیوید بنیوف، نامی که برای طرفداران سریال اسطوره‌ای «بازی تاج و تخت» و فیلم‌نامه‌نویس آثار بزرگی چون «تروی»، «بادبادک‌باز» و «مردان ایکس» آشناست، در حقیقت ریشه در ادبیات داستانی دارد. اثبات این ادعا را می‌توان در شاهکاری به نام «شهر دزدها» جستجو کرد؛ رمانی که نخستین بار در سال 2008 منتشر شد و با استقبال چشمگیر خوانندگان و کسب امتیازی درخشان در سایت معتبر گودریدز، جایگاه واقعی بنیوف را به عنوان یک نویسنده چیره‌دست به نمایش گذاشت.

درباره کتاب «شهر دزدها» 

درباره این کتاب، باید به قلب یکی از تاریک‌ترین فصل‌های تاریخ بشریت، یعنی جنگ جهانی دوم سفر کنیم. داستان در میانۀ وحشت و ویرانی نبرد آلمان نازی با روسیه جریان دارد، جایی که یک کلنکل بلندپایه در سازمان امنیت ملی روسیه (ان.کا.و.د) طرحی عجیب را پیش می‌برد. او به دو زندانی محکوم به اعدام، فرصتی برای نجات می‌دهد: لوی، نوجوانی یهودی با روحیه‌ای شکسته و اعتمادبه‌نفسی تباه شده، و کولیا، جوانی قزاق با ظاهری جذاب و رفتاری گستاخ که گویی از هیچ چیز واهمه ندارد. مأموریت آنان به ظاهر ساده و حتی کودکانه به نظر می‌رسد: انجام کاری خاص! اما همین «سادگی» فریبنده، سرآغاز گردابی از حوادث غیرمنتظره می‌شود. به تدریج و با پیشروی در ماجرا، این دو قهرمان درمی‌یابند که هیچ چیزی در این بازی مرگ و زندگی، آن‌گونه که به نظر می‌آید نیست و رستگاری که به دنبالش هستند، بهایی بسیار سنگین‌تر از تصورشان دارد. بنیوف در «شهر دزدها» با مهارتی ستودنی، طنزی تلخ و گزنده را در بافت وقایع تاریخی وحشتناک و خشن جنگ تنیده است. او از تضاد این دو عنصر برای خلق فضایی منحصر به فرد و فراموش‌نشدنی بهره می‌برد؛ فضایی که در آن مرز بین خنده و وحشت، شوخی و تراژدی، به طور کامل محو می‌شود. حمله نازی‌ها به روسیه و محاصره لنینگراد، تنها پس‌زمینه داستان نیست، بلکه خود به شخصیتی زنده و مؤثر تبدیل شده که بر تمامی لحظات کتاب سایه افکنده است. این اثر تنها یک ماجراجویی هیجان‌انگیز نیست، بلکه سفر درونی دو انسان است که در کوره‌راه بی‌رحمی‌های جنگ، مجبور به کشف وجوه ناشناخته وجود خود می‌شوند و رابطه‌ای عجیب و عمیق، از دل تفاوت‌های ظاهری و درونی‌شان متولد می‌گردد.

خواندن کتاب «شهر دزدها» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

خواندن کتاب «شهر دزدها» به تمامی علاقه‌مندان به رمان‌های تاریخی، به ویژه آنانی که داستان‌های مرتبط با جنگ جهانی دوم را پیگیری می‌کنند، شدیداً پیشنهاد می‌شود. همچنین دوستداران رمان‌های پرمخاطره و هیجان‌انگیز که در جستجوی طرح‌واره‌های پیچیده و تعلیق‌های نفس‌گیر هستند، در این کتاب غرق لذت خواهند شد. این اثر برای کسانی که به داستان‌هایی درباره دوستی‌های غیرمنتظره در سخت‌ترین شرایط و رشد شخصیتی در دل بحران علاقه دارند، گزینه‌ای درخشان محسوب می‌شود. اگر شما از آن دسته خوانندگانی هستید که از ترکیب طنز سیاه با درام تاریخی استقبال می‌کنید و یا اگر از طرفداران پر و پا قرص دیوید بنیوف و سبک روایی منحصر به فردش در «بازی تاج و تخت» بوده‌اید، «شهر دزدها» قطعاً کتابی است که نباید از قلم بیندازید.

در بخشی از کتاب «شهر دزدها» می‌خوانیم

ممکن نیست به عمرت چنان گرسنگی و سرمایی را تجربه کردی باشی. وقتی می‌خوابیدیم، البته اگر می‌توانستیم بخوابیم، خواب غذاهایی را می‌دیدیم که هفت ماه قبل با بی‌خیالی می‌خوردیم. نان کره‌ای، توپ پورهٔ سیب‌زمینی، سوسیس، همه‌اش را بدون توجه و احترام می‌خوردیم، مزه‌مزه نکرده با بی‌توجهی قورت می‌دادیم و آخر سر کلی خرده نان و چربی دنبه توی بشقابمان جا می‌گذاشتیم. قبل از ژوئن 1491، یعنی قبل از حملهٔ نازی‌ها، فکر می‌کردیم فقیریم، اما ماه ژوئن در مقایسه با زمستان سال 2491 بهشت برین بود. شب‌ها باد چنان بلند و شدید می‌وزید که وقتی متوقف می‌شد یکه می‌خوردی. لولاهای قاب پنجرهٔ کافهٔ سوختهٔ نبش خیابان برای چند ثانیهٔ شوم دست از نالیدن برمی‌داشت، طوری‌که انگار شکارچی نزدیک، و جانوران کوچک‌تر غرق در وحشت ساکت شده بودند. با رسیدن نوامبر، همان قاب‌های پنجره هم کنده و به جای هیزم سوزانده شد. در تمام لنینگراد حتی یک تکه چوب برای سوزاندن باقی نمانده بود. تابلوهای چوبی، نیمکت‌های چوبی پارک‌ها، تخته‌های کف ساختمان‌های مخروبه، همه‌شان توی بخاری کسی سوخته بودند. کبوترها ناپدید شده و مردم همه‌شان را گرفته و توی یخ ذوب‌شدهٔ رودخانهٔ نِوا آب‌پز کرده بودند. هیچ‌کس مشکلی با کشتن کبوترها نداشت. بیشتر سگ‌ها و گربه‌ها بودند که مشکل‌ساز می‌شدند. در ماه اکتبر، مدام شایعاتی از این دست می‌شنیدی که یک نفر سگ خانواده را روی آتش کباب و چهار قسمتش کرده تا خانواده‌اش را شام بدهد؛ اولش با شنیدن این حرف‌ها می‌خندیدیم و سر تکان می‌دادیم؛ باورمان نمی‌شد و به این فکر می‌کردیم که اگر گوشت سگ را به اندازهٔ کافی نمک بزنی، خوشمزه می‌شود یا نه. نمک فت و فراوان بود، حتی وقتی هیچ‌چیز توی شهر نمانده بود، هنوز نمک داشتیم. ژانویه که از راه رسید، همهٔ آن شایعات به حقیقت محض تبدیل شد. به غیر از کسانی که پارتی کلفت داشتند، هیچ‌کس غذای کافی برای تغذیهٔ حیوان خانگی‌اش نداشت؛ بنابراین حیوانات مسئول تغذیهٔ ما شدند.

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه