افلاطون در سال 427 پیش از میلاد، کمی پس از آغاز جنگ پلوپونزی، پا به جهان آتن گذاشت. براساس برخی روایات افسانه ای، ریشه خانوادگی او از طرف پدر به پادشاهان باستانی آتن و از طریق آن ها به پوسیدون ، خدای دریاها، بازمی گردد. افلاطون انسان ها را زاده زمین می داند و معتقد است هر آنچه لازم بوده به انسان داده شود، توسط زمین اعطا شده است. از این رو، برخی انسان ها دارای سرشت برتر هستند و برخی فروتر. چون زمین، که آن ها را در درون خود پرورش می داد، به برخی استعداد و خاصیت طلا اعطا کرد و به برخی دیگر، نقره و به دسته سوم آهن و برنج؛ و انسان ها چون زاده خاکند، باید از آن مراقبت کنند و از تجاوز دشمنان مصون دارند و به دیگر هموطنان خویش هم به دلیل آن که آنان نیز از خاک متولد شده اند، به چشم برادری نگاه کنند. افلاطون پس از پی ریزی شهر آرمانی خود، به مسأله حاکم و زمامدار در این شهر می پردازد و معتقد است: شهر خیالی که او توصیف کرد، جز با حاکمیت حاکم فیلسوف یا فیلسوف حاکم تحقق نمی پذیرد. از این رو، حکیم در فلسفه سیاسی افلاطون، جایگاه رفیعی دارد؛ زیرا باید زعامت و اداره جامعه و سیاست گذاری آن به دست او باشد. شهر آرمانی افلاطون دارای سربازانی بود که حق مالکیت نداشتند؛ همه دارایی ها از آنِ همه مردم بود، اشتراک زن و فرزند وجود داشت و تنها نژاد برتر یعنی کسانی که طلاسرشت بودند اجازه ازدواج و تولید نسل داشتند تا همه در جهت یک هدف که هدف همه جامعه است حرکت کنند، همگان خود را برادر یکدیگر بدانند، غم و شادی یک نفر از آن همگان باشد و شریک در غم و شادی یکدیگر باشند....