مامان را ببخشید نوشته هادی خورشاهیان داستان نوجوانی باهوش را روایت میکند که یک وبلاگ برای خود درست کرده است و توانسته برای آن مخاطبان بسیاری را نیز دست و پا کند. این وبلاگ در ادامه محلی برای تلاش مخاطبانش برای پیدا کردن شخصی میشود که سالهاست گم شده است. در بخشی از این داستان بلند میخوانیم: مامان میگوید همین عموابراهیم که ایران است چه گلی به سر مازده که ارمیا که معلوم نیست کجاست بزند. مامان میگوید شما بعد از انقلاب از ایران رفتهاید. این گروه شش نفره باقیمانده هم آنقدر سرگرم کار خودشان هستند که دیگر خیلی برایشان اهمیتی نداشته که حالا به قول مامان یکی از دوستان دوران دانشگاهشان به کدام کشور خارجی رفته است. ولی راستش من از شما خیلی خوشم آمد، آن چهره معصوم با ریش و موهای سیاه بلند. اصلا شما توی عکس یک چیز دیگری بودید. حالا شاید هم چون بقیه را میبینم یا خبردارم کجا هستند این جوری است. بابا میگوید: ارمیا الان پنجاه سال را هم رد کرده است عطیه جان. فکر نکنی هنوز بیت و دو سالخ است و ممکن است پیدایش کنی و زنش بشوی.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir