کتاب چنارها مرا به خاطر میسپارند نوشته عابدین زارع اثری داستانی و معنوی است که شامل ده داستان کوتاه رضوی درباره زائران و عاشقان حضرت رضا (ع) میباشد. این داستانها هر یک روایتگر سفری معنوی و تجربههایی از ارادت، امید و مهر در مسیر پرهیاهوی زندگی هستند که به سمت حرم امام رضا (ع) شکل میگیرند. این کتاب بهویژه برای کسانی که به ادبیات رضوی یا داستانهای زیارتی علاقهمندند، اثری الهامبخش و پر از حال و هوای زیارت است و تلاش میکند زوایای عاطفی و اجتماعی این تجربه دینی را در قالب روایتهایی کوتاه و تأثیرگذار نشان دهد.
داستان «چنارها مرا به خاطر میسپارند» با زندگی خانوادهای روستایی آغاز میشود که درگیر مشکلات روزمره، دغدغههای معیشتی و روابط پیچیده خانوادگی هستند. سهراب، نوجوانی است که میان دلبستگی به مادربزرگ نابینایش و آرزوی سفر به مشهد، در کشاکش احساسات و مسئولیتها قرار دارد. روایت با توصیف باران، خانههای کاهگلی و مناسبات سنتی آغاز میشود و به تدریج شخصیتهای دیگر خانواده، مانند پدربزرگ، عمه، و دیگر اعضا وارد داستان میشوند. دغدغهٔ تعمیر سقف خانه، تهیهٔ نان، و آمادهسازی برای سفر زیارتی، محور اصلی روایت است. در این میان، اختلافات کوچک و بزرگ خانوادگی، زخمزبانها و دلخوریها، و همچنین لحظات همدلی و مهرورزی، فضای داستان را شکل میدهد. سهراب با وجود مخالفتها، تلاش میکند مادربزرگ را نیز با خود به زیارت ببرد، اما موانع و محدودیتهای جسمی و اجتماعی، او را ناگزیر به پذیرش واقعیت میکند. داستان با سفر خانواده به مشهد و تحقق بخشی از آرزوها ادامه مییابد و در کنار آن، روایتهایی از گذشته، مهاجرت، و خاطرات تلخ و شیرین اعضای خانواده بازگو میشود. کتاب با نگاهی انسانی و جزئینگر، پیوند نسلها، امیدها و ناامیدیها، و نقش سنتها در زندگی روستایی را به تصویر میکشد.
علاقهمندان به ادبیات داستانی معاصر ایران، کسانی که به روایتهای روستایی علاقه دارند و دوست دارند با زندگی، فرهنگ و مناسبات بومی ایران آشنا شوند، افرادی که دغدغههای مهاجرت، پیوندهای خانوادگی و سنتهای اجتماعی را دنبال میکنند، خوانندگانی که به داستانهای معنوی و رضوی با محور زیارت امام رضا (ع) و ارادت به اهل بیت علاقهمندند، مخاطبانی که به دنبال روایتهای صمیمی و تأثیرگذار در قالب داستان کوتاه با لهجهها و گویشهای مختلف مردمی هستند، این کتاب علاوه بر ارزش ادبی، فرصتی برای درک عمیقتر فرهنگ و تحولات اجتماعی مناطق روستایی ایران فراهم میکند و برای کسانی که دنبال تجربههای انسانی، عاطفی و معنویاند، اثری مناسب و آموزنده است.
«سهراب شروگردن زیر چوخای پدربزرگش قوز کرده و از کنار دیوار عمارت پیش میآید تا بال چوخا توی آب و گل کوچه گیر نکند. زیر چوخایش ظرف کوچک شیری گرفته و با احتیاط گام برمیدارد؛ مبادا لیز بخورد ظرف کپ شود. در چوبی عمارت نیمهباز است. سهراب زلفین در را دوسه بار میکوبد و صدای زنگگرفتَه زلفین در بلند میشود. بااللّهگویان, وارد میشود و یکراست میرود سمت خانه دده. ددهجهان پاشنهٌ سر به دیوار کاهگلی اتاق محقرش تکیه داده اتاق گذاشته و جکجک باران. تقتقکنان بر کف مجمعه میکوبد و به اطراف پاشیده میشود. سهراب زیر ایوان چکمه را از پایش میکند و داخل میشود. با ظرف شیر را کناری میگذ ارد وازگوشة اتاق. یک کاس مسی برمیدارد میگذ ارد جای مجمعه. دده با ورود سهراب. سر میگرداند به در اتاق و گوش تیز میکند به قدمهای سهراب و میگوید: «تونی سهراب؟»- دده. سقف خونه وضعش خرابه هاا کم داده ُویین. نکنه ژمبه کنه ... خطر دره دده!- هاننه. از صب که بارون خیمه بسه؛ شرشر دره میریزه پویین. به ای عاقبت به خیر حیدرم گفتم بیاذ تیگاش کنه. ضی ذسدس میکته.- گلشوره میخواد. دده میخی بگم آقام پیاد؟- نه ننه. دردسر میشه بری پیرمرد. حیدر میآد.سهراب. خردهطعنهای در کلامش ادامه میدهد: «اگه بیاد!»- حتمی دشش بند چیزیه بنده خدا. گیروگرفتاری چیزی.- بند نی دده. جایی نمیره که برش سودی نداشته باشه.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir