کتاب «مثل خوشههای انگور» نوشته محمدرضا رنجبر، مجموعهای از درسهای اخلاقی برگرفته از قرآن است که در قالب داستانهای کوتاه و تمثیلی ارائه شده است. این کتاب با نثری ساده و صمیمی، تلاش میکند آموزههای اخلاقی قرآن را به زبان روزمره و قابل فهم برای مخاطبان بیان کند و خواننده را به تأمل در مفاهیم دینی و اخلاقی دعوت نماید. کتاب در حدود 168 صفحه است که آن را برای مطالعه روزانه و همراه داشتن در سفر یا اوقات فراغت مناسب میکند. «مثل خوشههای انگور» سومین کتاب از مجموعه «در صحبت قرآن» است که هدفش ایجاد ارتباطی عمیقتر و ملموستر با معارف قرآنی است. این اثر برای کسانی که به دنبال درک بهتر اخلاق قرآنی به زبانی ساده و داستانوار هستند، بسیار مناسب است و میتواند به عنوان منبعی الهامبخش در رشد معنوی و اخلاقی مخاطبان عمل کند. همچنین، برای علاقهمندان به ادبیات دینی و اخلاقی و کسانی که میخواهند مفاهیم قرآن را در قالبی نو و جذاب مطالعه کنند، توصیه میشود.
به دنبال درسهای اخلاقی و معنوی برگرفته از قرآن هستند و میخواهند مفاهیم دینی را در قالب داستانها و تمثیلهای ساده و قابل فهم بیاموزند. علاقهمند به مطالعه متون اخلاقی با زبانی صمیمی و نزدیک به زندگی روزمره میباشند و دوست دارند آموزههای قرآنی را با مثالهای ملموس تجربه کنند. کسانی که به ادبیات عرفانی و حکمتآمیز فارسی علاقه دارند و میخواهند از اشعار و مفاهیم حافظ، مولوی و سعدی در کنار آیات قرآن بهره ببرند. والدین، مربیان و آموزگاران که میخواهند مفاهیم اخلاقی و تربیتی را به زبانی ساده و جذاب به کودکان و نوجوانان منتقل کنند. همچنین، این کتاب برای افرادی که به دنبال تقویت ایمان و رشد معنوی خود هستند و میخواهند با خواندن متونی کوتاه و پندآموز، درک عمیقتری از پیامهای قرآن پیدا کنند، بسیار مناسب است. «مثل خوشههای انگور» با ترکیب آیات قرآن، حکایات اخلاقی و بهرهگیری از ادبیات کلاسیک فارسی، منبعی الهامبخش و کاربردی برای رشد معنوی و اخلاقی خوانندگان است.
یک پاره آهن اگر به دست من و شما بدهند هیچ تغییر و تحولی پیدا نمیکند، حتی ممکن است تنزّل هم پیدا کند، مثلاً فرسوده شود یا زنگار بگیرد. اما همین پاره آهن اگر در دستان یک صنعتگر قرار بگیرد، از آن شاکلیدی خواهد ساخت که قفلهای فراوانی را میگشاید. آدمها مثل پارههای آهناند. تنها کسی که در عالم میتواند از آنها چیزی مثل کلید بسازد که هزاران قفل بسته را بگشایند، خداست. به خاطر همین است که در آخرین کتاب و در آخرین سوره و به آخرین پیامبر خود فرمان میدهد که: قل، بگو: اعوذ برب الناس، بگو: من خود را به دست هر کسی نمیسپارم، بلکه خود را به دست کسی میدهم که رب مردم باشد، یعنی بتواند آدمها را تربیت کند، بتواند از آدمها چیزی بسازد. آن کس، تنها و تنها خداست. چرا؟ چون: ملک الناس، پادشاه مردم است. مگر میشود پادشاه باشد و قدرت نداشته باشد؟ پادشاهان مجازی اینهمه قدرت دارند؛ خدا که پادشاه حقیقی است. چرا قدرت نداشته باشد؟ البته این پادشاه بر خلاف پادشاهان دیگر که مردم از آنها بیزارند، او آنقدر پاک، منزه و مقدس است که آدمها اگر او را بفهمند و بشناسند او را به عنوان یک اله و یک الهه و یک معبود بر میگزینند اله الناس معبود مردم. یعنی به پای او میافتند و خاکساری میکنند. نوزادان خیلی ناتوان و ضعیفاند. کودکان حتی به تنهایی نمیتوانند لباس بپوشند. به همین خاطر خداوند پدر و مادر را ولی آنها قرار داده است, یعنی همه کاره آنها. بچهها وقتی بزرگتر میشوند، پدر و مادر ناصر و همیار آنها میشوند. وقتی هم که بچهها، مستقل میشوند و تشکیل خانه و خانواده میدهند، آنها میشوند یار و یاور پدر و مادرهایشان و از آنها دستگیری میکنند. ببینید یوسف با خدا چه جوری حرف زده است: انت ولییّ گفته است: خدایا ! تو ولی من هستی. یعنی من مثل کودکی ناتوان و عاجزم و هیچ قدرتی ندارم; تو ولی و نگهبان من هستی. این یعنی ادب. همین ادب است که انسان را به همه جا میرساند و انسان را یوسف میکند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir