کتاب تاجان اثر امیرحسین دارابی، یک رمان تاریخی است. این کتاب به شرح دلاوریها و رشادتهای وطنپرستانی میپردازد که در جنوب ایران، به ویژه در مبارزه با نیروهای بریتانیایی، نقش داشتهاند. شخصیت اصلی داستان، فردی به نام ناصر لشکر کازرونی است که در طول وقایع داستان به گروه رئیسعلی دلواری ملحق شده و از خود رزمندگیهای بسیاری نشان میدهد. کتاب تاجان برنده رتبه اول در چهارمین دوره جایزه ملی داستان حماسی شده است. نویسنده در این اثر به موضوع قهرمانی شخصیتهای ملی و دینی پرداخته و از بسیاری از شخصیتهای تاریخی ایرانی الهام گرفته است. در بخشی از این کتاب، گفتگویی میان رئیسعلی دلواری و ناصر لشکر کازرونی به تصویر کشیده شده است.
کتاب تاجان رمانی تاریخی است که داستان رشادت و دلاوری وطندوستان جنوب ایران را در مقابله با نیروهای انگلیسی روایت میکند. شخصیت محوری داستان، ناصر لشگر کازرونی است که در پی اتفاقاتی به گروه مبارزان به رهبری رئیسعلی دلواری میپیوندد و در این مسیر رشادتهای فراوانی از خود نشان میدهد. داستان کتاب علاوه بر پرداخت به مبارزات نظامی، به ابعاد انسانی و روابط میان شخصیتها نیز توجه دارد؛ به عنوان نمونه، در بخشی از کتاب، گفتگویی پرتنش و سکوتی معنادار میان رئیسعلی، ناصر و گودرز به تصویر کشیده شده که فضای درگیریهای درونی و نگرانیهای آنان را نشان میدهد. روایت کتاب با الهام از شخصیتهای تاریخی ایرانی و با تمرکز بر قهرمانیهای ملی و دینی شکل گرفته است. تاجان قصهای است حماسی و پر از لحظات تعلیق که بر محور مقاومت مردمی جنوب ایران در برابر استعمار انگلیس میچرخد و شخصیتهایی را معرفی میکند که با شجاعت و ایثار، برای حفظ خاک و هویت خود ایستادگی کردهاند.
به رمانهای تاریخی و داستانهای ایرانی معاصر علاقهمند هستند. میخواهند با فضای اجتماعی، فرهنگی و زندگی روزمره مردم جنوب ایران در دوره مقاومت علیه نیروهای انگلیسی آشنا شوند. به روایتهای مقاومت مردمی، قهرمانیهای ملی و دینی و تاریخ معاصر ایران علاقه دارند. دنبال داستانهایی با شخصیتپردازی قوی، دیالوگهای پرکشش و فضای بومی میگردند. دوستداران ادبیات داستانی هستند که میخواهند همزمان با لذت بردن از داستان، به عمق تاریخی و فرهنگی نیز دست یابند. این کتاب فرصتی است برای لمس فرهنگ، طنز، رنج و امید مردم آن دوران و آشنایی با قهرمانانی که در سایه ماندهاند.
رئیسعلی سرش را به طرف ناصر چرخاند و در سکوت به او نگاه کرد. ناصر چشم از نقشه برداشت و از میان دود سیگار گودرز، به چشمان نگران رئیسعلی خیره شد. گودرز که فکرش درگیر شده بود، به ناصر نگاه کرد و پک سنگینی به سیگار زد. دود را که بیرون داد، به رئیسعلی نگاه کرد و پکی دیگر. سکوت، سکوت و سکوت.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir