کتاب گوشیهای آرمی نوشته نسیبه استکی، رمانی نوجوانانه است که داستانی جذاب و تأملبرانگیز درباره تأثیر گوشیهای هوشمند و وابستگی به آنها را روایت میکند. داستان درباره کارخانهای است که به مردم شهر گوشیهای رایگان میدهد، اما به تدریج صاحبان این گوشیها به شدت به آنها وابسته میشوند و مانند رباتهایی میشوند که تمام توجهشان به گوشیها معطوف است. شخصیت اصلی داستان، دختری به نام ریحانه است که در مدرسه دختری درسخوان و آرام است و برخلاف دوستانش اجازه استفاده از این گوشیها را ندارد. او ابتدا حسرت میخورد، اما کمکم متوجه تأثیر منفی و مخرب این گوشیها بر اطرافیانش میشود، به ویژه بر دوستش ثنا. ریحانه به همراه مادر و پدربزرگش تصمیم میگیرد با این کارخانه و تأثیرات منفی آن مبارزه کند و مردم شهر را از این وابستگی نجات دهد. کتاب با زبانی ساده و قابل فهم برای نوجوانان نوشته شده و به موضوع مهم و روز یعنی وابستگی کودکان و نوجوانان به گوشیهای هوشمند و فضای مجازی میپردازد. این اثر تلنگری است برای خوانندگان تا به خود بیایند و بفهمند که گوشیها باید وسیلهای برای استفاده ما باشند، نه ابزاری برای کنترل و تسخیر ذهن و زندگی ما. کتاب گوشیهای آرمی مناسب گروه سنی نوجوان است و برای خانوادهها و والدینی که نگران تأثیر فناوری بر فرزندانشان هستند نیز آموزنده و مفید خواهد بود. این کتاب به عنوان داستانی معاصر، اجتماعی و آموزشی، به بررسی مشکلات واقعی نوجوانان در دنیای امروز میپردازد و خواندن آن میتواند برای جوانان و والدین آگاهیبخش باشد.
نوجوانان و نوجوانان علاقهمند به داستانهای معاصر که میخواهند اثراتی درباره تأثیر فناوری و گوشیهای هوشمند بر زندگی خود و اطرافیانشان بخوانند. والدینی که نگران وابستگی فرزندانشان به گوشیهای همراه و فضای مجازی هستند و به دنبال کتابی آموزنده و قابل فهم برای فرزندانشان میگردند. معلمان و مربیانی که میخواهند موضوعات مربوط به استفاده صحیح از فناوری و خطرات اعتیاد به گوشی و فضای مجازی را به نوجوانان آموزش دهند. خوانندگانی که به داستانهای اجتماعی و نمادین علاقه دارند و دوست دارند با زبانی ساده و داستانی جذاب درباره مشکلات روزمره کودکان و نوجوانان در دنیای مدرن مطالعه کنند. کسانی که به دنبال کتابی کوتاه (88 صفحه) با زبانی روان و قابل فهم برای گروه سنی نوجوان هستند. این کتاب به عنوان یک تلنگر و هشدار نسبت به تأثیرات منفی گوشیهای هوشمند و وابستگی به آنها، برای نوجوانان و خانوادهها بسیار مناسب است و میتواند آگاهیبخش باشد.
«زنگ تفریح، ریحانه تنها گوشهٔ حیاط به دیوار تکیه داده بود و لقمهاش را میخورد. او و مهسا از پیشدبستانی تا حالا که کلاس پنجم بودند، همکلاسی بودند. رفتار مهسا از همان اول همینطور بود. ریحانه هربار که به خانه میرفت از اذیتهای مهسا برای مادرش میگفت و از او میخواست مدرسهاش را عوض کند. ولی بیفایده بود. مادر میگفت: «باید یاد بگیری با کسی که اذیتت میکند درست برخورد کنی. نمیشود که از دست مردم فرار کنی.» ولی ریحانه به هیچ وجه نمیتوانست با مهسا کنار بیاید. همه میدانستند چون او باهوش و درسخوان است، مهسا بهش حسودی میکند. ولی هیچکس جرأت نداشت طرف ریحانه را بگیرد. ریحانه آهی کشید و گاز دیگری به لقمهاش زد. همین موقع مبینا از در حیاط بیرون آمد. با دیدن ریحانه کنارش رفت. سرش را پایین انداخت و با خجالت گفت: «ببخشید که تنهات گذاشتم. میدونی که. منم از مهسا خوشم نمیآد، فقط میخواستم گوشیش رو ببینم.» ریحانه لبخندی زد: «اشکال نداره.» بعد جعبهٔ تغذیهاش را درآورد و یک لقمه نان و پنیر به مبینا داد. مبینا با خنده تشکر کرد. همینطور که آن دو مشغول لقمه خوردن بودند، مهسا و دور و بریهایش با سر و صدای زیاد وارد حیاط شدند. مهسا بالای پلهای ایستاد و با صدای بلند گفت: «نگران نباشید بچهها. وقتی برگشتم خونه، این گوشی رو روشن میکنم و فردا میام نشونتون میدم. خورد و به کاغذی که جلوی پایش افتاده بود، خیره شد. عکس یک گوشی قشنگ بود و کنارش نشانی که شبیه به یک چشم قرمزرنگ با مژههایی بلند و زیبا بود. ریحانه کاغذ را برداشت. یکدفعه صدای مهسا را شنید که بهش نزدیک میشد: «خبر افتتاح ساختمان شرکت گوشیهای آرمی رو داده. البته من که از قبل خریدم. باید برای شماها جالب باشه.» ریحانه توجهی به او نکرد. حواسش به عکس تکچشم قرمزرنگ بود. هیچ حس خوبی به آن نداشت.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir