کتاب موفرفری زشت (Hideous Kinky) رمانی است نوشتهی استر فروید، نویسنده و نوهی زیگموند فروید. این اثر تا حد زیادی بر اساس خاطرات کودکی نویسنده نوشته شده و داستان آن در دهه 60 میلادی میگذرد. داستان کتاب از زبان دختربچهای شش ساله روایت میشود که همراه مادر و خواهر بزرگترش از لندن به مراکش سفر میکند. مادر خانواده که روحیهای آزاد و جستوجوگر دارد، در تلاش است تا معنای جدیدی برای زندگی خود پیدا کند و با فرهنگ و عرفان شرقی آشنا شود. روایت کتاب از زاویه دید کودکانه با صداقت و ظرافت، ماجراها، چالشها و تجربههای این سفر را توصیف میکند. در این رمان، طنز شیرین و نگاه کودکانه به زندگی جاری است؛ طنزی که بسیاری از بزرگترها هنگام مواجهه با دنیای کودکان آن را احساس میکنند و برای لحظاتی وارد جهان بیپیرایه و صمیمی کودکان میشوند. موفرفری زشت علاوه بر روایت یک سفر فیزیکی، سفری درونی و معنوی نیز هست و به مسائل هویت، خانواده، آزادی و جستوجوی معنا میپردازد.
داستان «موفرفری زشت» شخصیتهای اصلی و مهمی دارد که نقشهای کلیدی در پیشبرد داستان ایفا میکنند: راوی (دختر کوچک): شخصیت اصلی داستان که از زبان او روایت میشود. او کودک پنجسالهای است که همراه مادر و خواهرش به سفر میرود و در جستجوی پدری است که هرگز او را ندیده است. نگاه کودکانه و سادهاش به دنیای اطراف، محور اصلی داستان است. مادر راوی: زنی آزاداندیش و متفاوت که نقش مهمی در شکلگیری تجربههای سفر و زندگی دخترش دارد. او شخصیتی است که با رفتار و تصمیماتش گاهی باعث شرمندگی دخترانش میشود و در طول داستان دچار تحولاتی میشود. خواهر بزرگتر: همراه راوی و مادر در سفر، که حضورش به تکمیل فضای خانوادگی و تعاملات بین اعضا کمک میکند. پدر غایب: هرچند در داستان حضور فیزیکی ندارد، اما جستجوی راوی برای شناخت و یافتن او نقش مهمی در روایت و انگیزههای شخصیت اصلی دارد. این شخصیتها در کنار هم، داستانی از کودکی، خانواده، جستجوی هویت و تجربههای فرهنگی متفاوت را شکل میدهند که در قالب سفر خانوادگی به مراکش روایت میشود. کتاب موفرفری زشت (Hideous Kinky) داستانی است که با صداقت و ظرافت از کودکی استر فروید الهام گرفته شده و در دل دهه 60 میلادی رخ میدهد. این رمان، روایت سفر جسورانهی یک مادر انگلیسی به همراه دو دختر خردسالش از لندن به مراکش است. داستان از نگاه استر، دختری پنجساله با دیدگاه معصومانه و گاه طنزآمیزش، روایت میشود و همین زاویهی دید کودکانه، عمق و جذابیت ویژهای به روایت میبخشد. مادر استر، زنی آزاداندیش و متفاوت از هنجارهای اجتماعی آن دوران، تصمیم میگیرد زندگی خستهکننده و سختگیرانه لندن را پشت سر بگذارد و به دنبال زندگیای سادهتر و معنادارتر، راهی مراکش شود. در این مسیر، آنها با فرهنگهای گوناگون، آدمهای متفاوت و ماجراهای جذاب روبهرو میشوند. هر لحظه از این سفر، از بازارهای شلوغ و رنگارنگ مراکش و خانههای ساده و گاه خرابشده، تا شبهایی که زیر آسمان پرستاره سپری میشود، تجربهای تازه برای این خانواده است. استر که پدرش را هرگز ندیده، در طول داستان در جستوجوی جای خالی اوست. هر مردی که وارد زندگی مادرش میشود، در نگاه استر امیدی برای پر کردن این خلأ شکل میگیرد. اما این جستوجوی کودکانه اغلب با ناکامی همراه است و تنهایی او را بیشتر نمایان میکند. در طول سفر، مادر با روحیهای ماجراجو و علاقهمند به معنویت، با افراد مختلفی از جمله صوفیان، هنرمندان خیابانی و حتی شخصیتهای محلی وارد ارتباط میشود. این تجربیات گاه او را به تغییرات درونی وامیدارد که برای دخترانش عجیب و گاهی مایه خجالت است. در همین حال، تفاوتهای عمیق فرهنگی میان شرق و غرب، چالشهایی برای خانواده ایجاد میکند، اما این چالشها در نهایت آنها را باتجربهتر میکند و دید آنها نسبت به زندگی را متفاوتتر خواهد کرد. طنز ملیح و دیدگاه کودکانه استر، لایههای پیچیده زندگی مادرش را ساده و قابلدرک میکند. نویسنده، استر فروید (Esther Freud)، جهان پیشرو را به مخاطب، از دید کودکانهی استر نشان میدهد. او از طریق گفتوگوهای روزمره، ماجراهای طنزآمیز و گاه تلخ، جهان را به شکلی متفاوت میبیند و همین نگاه، مخاطب را به دنیای خاص خود میکشاند.
کتاب موفرفری زشت به کسانی توصیه میشود که: به داستانهای شخصیتمحور و روایتهای صمیمی و پرجزئیات علاقه دارند. دوست دارند داستانی را از زاویه دید یک کودک بشنوند که هم طنز و هم حس و حال عمیقی دارد. به سفرهای فرهنگی و تجربههای متفاوت زندگی در کشورهای دیگر، به ویژه مراکش، علاقهمندند. دنبال داستانهایی هستند که در آنها جستوجوی هویت، آزادی و معنای زندگی مطرح شده باشد. به رمانهای اجتماعی و خانوادگی با نگاهی روانشناسانه و فلسفی علاقه دارند. این کتاب برای خوانندگانی که میخواهند همزمان با یک روایت ساده و کودکانه، به عمق احساسات و پیچیدگیهای زندگی یک خانواده در حال تغییر و جستوجو وارد شوند، انتخاب مناسبی است.
من و بئا روی زمین چهارزانو نشسته بودیم و از باقلاها دو کپه درست کرده بودیم. کپۀ من از کپۀ بئا بزرگتر بود، ولی تصمیم گرفتم صدایش را درنیاورم. مامان که مشغول خرد کردن پیاز بود، اشکش درآمده بود. پرسیدم: «الان یعنی جان برگشته انگلستان؟» مامان با پشت دست بینیاش را پاک کرد و گفت: «آره گمونم.»
«رفته دنبال ماریتا؟» مامان فینفین کرد: «آره حتماً دیگه!» فراموش کرده بودم باقلا بخورم؛ پرسیدم: «ماریتا چرا برگشت؟» قبلاً جواب این سؤال را شنیده بودم، اما میخواستم دوباره بشنوم. گفت: «از طرف بیمارستان فرستادنش.»
«با هواپیما فرستادنش؟» مامان پیاز خردشده را داخل روغن داغ ریخت و گفت: «آره» «جان رو هم با هواپیما فرستادن؟» «نه، جان رو اونها نفرستادن؛ خودش رفت.» «چرا؟» «چون خودش میخواست.» «ما نمیخواستیم؟» از کار بازایستاد و بهم زل زد: «نمیخواستیم چی؟» گفتم: «که بریم خونه.» «نه. ما نمیخوایم. لطفاً باقلاها رو نخورید.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir