کتاب "ارباب و بنده" اثر لئو تولستوی، داستانی کوتاه و عمیق است که به بررسی روابط انسانی و مفاهیم اخلاقی میپردازد و در آن، ماجرای واسیلی آندریویچ برکونوف، صاحب زمین و یکی از دهقانانش به نام نیکیتا را روایت میکند. این دو شخصیت برای یک سفر کوتاه با سورتمه به مقصد خرید چوب به سر میبرند، اما در میانهی راه با کولاک شدیدی مواجه میشوند. واسیلی، با بیتابی و طمع به ادامهی سفر اصرار میکند و در نتیجه، آنها در برف گم میشوند و به یک شهر میرسند تا استراحت کنند. اما واسیلی که تحت تأثیر طمع خود قرار دارد، تصمیم میگیرد که در شرایط سخت بوران به سفر ادامه دهد و این تصمیم آنها را به دردسر میاندازد.
در این سفر، آنها به دلیل برف و طوفان، گم میشوند و مجبور میشوند در مکانی دور از خانه تا صبح بخوابند. در این میان، واسیلی که از ترس از دست دادن اموالش نیکیتا را تنها میگذارد و با اسب فرار میکند، به طور ناخواسته به یک چاله میافتد و اسبش او را رها میکند. این لحظهی بحرانی، نقطه عطفی در داستان است که واسیلی را به یک وحی معنوی و اخلاقی میرساند. او با پیروی از رد پای اسب خود، به نیکیتا میرسد که در حال یخ زدن است و اینجا است که تولستوی بار دیگر یکی از مضامین معروف خود را تکرار میکند: اینکه تنها خوشبختی واقعی در زندگی با زندگی برای دیگران پیدا میشود. تولستوی با نبوغ خود در این داستان، به ما یادآوری میکند که در دنیای پر از طمع و خودخواهی، تنها با محبت و فداکاری به دیگران میتوانیم به خوشبختی واقعی دست یابیم.
"ارباب و بنده" به دلیل عمق انسانی و پیامهای اخلاقیاش، نه تنها یک داستان سرگرمکننده است، بلکه به عنوان یک اثر ادبی عمیق و تفکرآمیز نیز شناخته میشود. این کتاب به تمام علاقهمندان به ادبیات کلاسیک، دانشجویان رشتههای انسانی و اجتماعی، و کسانی که به دنبال درک عمیقتری از روابط انسانی و مفاهیم اخلاقی هستند، پیشنهاد میشود. خواندن این داستان میتواند به مخاطبان کمک کند تا با چالشهای اخلاقی و انسانی که در زندگی روزمره با آن مواجه هستند، بیشتر آشنا شوند و به تفکر دربارهی ارزشهای انسانی و اهمیت زندگی برای دیگران بپردازند.
نیکیتا نزدیک صبح بیدار شد. سرما، که دوباره نیزه اش را در پشتش فرو می برد بیدارش کرد. به خواب دیده بود که از آسیاب می آید و گاری آرد اربابش را می آورد و ضمن عبور از نهر چرخ گاری از پل لغزیده و در آب مانده بود. به خواب دید که به زیر گاری خزیده و آن را برگرده گرفته بود تا بلندش کند اما عجیب آن بود که گاری نمی خواست حرکت کند و به پشت او چسبیده بود و او نه می توانست آن را بلند کند و نه از زیر آن بیرون آید و بار سنگین گاری کمرش را خورد می کرد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir