کتاب «در چشم شیطان» رمانی کوتاه نوشته جونیچیرو تانیزاکی، نویسنده برجسته ژاپنی است. این رمان تلفیقی از سبکهای ادبی ادگار الن پو و آرتور کانن دویل است و با پایان غافلگیرکنندهای شبیه به آثار اُ.هنری همراه است. داستان از زبان راوی اولشخصی روایت میشود که نویسنده است و ناگهان با تماس تلفنی دوست صمیمیاش، سونومورا، وارد ماجرای قتلی مرموز میشود. سونومورا مردی ثروتمند، بیکار و دارای سابقه بیماری روانی است که علاقه شدیدی به رمزگشایی معماهای جنایی و چیزهای عجیب دارد. او از راوی میخواهد که در تماشای صحنه قتل همراهش باشد. راوی که خود نیز شخصیتی پیچیده و غیرقابل اعتماد دارد، درگیر این ماجرا میشود. از ویژگیهای مهم کتاب، تأثیر واضح ادگار الن پو در فضاسازی ترسناک و مرموز و همچنین تأثیر آرتور کانن دویل و شخصیت شرلوک هولمز است که در نقش سونومورا به چشم میخورد. راوی نقش دکتر واتسون را بازی میکند و این ترکیب باعث ایجاد فضایی معمایی و جذاب میشود. در نهایت، «در چشم شیطان» داستانی است درباره مرزهای باریک میان عقل و جنون، علاقه به رمز و راز، و تأثیرات روانی روابط انسانی که با فضایی رازآلود و پایان غافلگیرکننده خواننده را به تفکر وادار میکند.
در این رمان، تانیزاکی به روانشناسی شخصیتها و درگیری بین عقل و جنون میپردازد. شخصیت سونومورا که به شدت به چیزهای غریب و فانتزی علاقهمند است، تا مرز جنون پیش میرود و حاضر است حتی زندگیاش را فدای این علایق کند. همچنین، رمان به روابط پیچیده انسانی، تغییرات فرهنگی در ژاپن و اروتیسم نیز میپردازد. کتاب «در چشم شیطان» یه داستان معمایی و روانشناسانهست که با زبون ساده و جذاب تعریف میشه. داستان از زبان یه نویسنده جوان به اسم تاکاهاشی روایت میشه که یه روز صبح یه تماس عجیب از دوستش سونومورا میگیره. سونومورا یه آدم ثروتمنده ولی بیکار و کمی دیوونهست؛ کلی هم عاشق داستانهای جنایی و رمز و راز. اون به تاکاهاشی میگه که یه قتلی قراره امشب تو حومه شهر اتفاق بیفته و میخواد با هم برن محل رو ببینن. وقتی میرن، از پشت یه سوراخ پنجره نگاه میکنن و میبینن یه زن نشسته و سر یه مرد رو تو دستش گرفته، یه مرد دیگه هم کنار دیوار تکیه داده. سونومورا که خیلی کنجکاوه، بیشتر تو ماجرا فرو میره و حتی با اون زن وارد رابطه میشه. اما کمکم تاکاهاشی مشکوک میشه که این زن و مرد یه نقشهای دارن و ممکنه خودشون بخوان سونومورا رو بکشن. داستان پر از پیچیدگی و بازی با ذهنه، طوری که نمیدونی کی داره فریب میده و کی فریب میخوره. راوی داستان هم خیلی قابل اعتماد نیست؛ یعنی خودش هم شک داره که نکنه داره دیوونه میشه یا واقعیت رو درست نمیبینه. این باعث میشه خواننده دائم تو شک و تردید بمونه و هی بخواد بفهمه حقیقت چیه. پایان داستان هم خیلی غافلگیرکنندهست و همه چیز رو یه جور دیگه نشون میده. خلاصه اینکه «در چشم شیطان» یه داستان معمایی و روانیست که پر از رمز و راز و بازیهای ذهنیه، با یه فضای مرموز و ترسناک که تا آخر خواننده رو میخکوب میکنه. این کتاب رو میتونی تو چند ساعت بخونی و کلی کیف کنی چون هم داستانش جذابه و هم سبک روایتش خاص و متفاوت.
علاقهمند به داستانهای جنایی و معمایی هستند و از رمزگشایی معماها و پیچیدگیهای ذهنی لذت میبرند. دوست دارند روایتی با فضای مرموز، تاریک و روانشناسانه بخوانند که در آن مرز بین واقعیت و خیال، عقل و جنون به چالش کشیده میشود. به آثار نویسندگانی مثل ادگار آلن پو و آرتور کانن دویل علاقه دارند و از سبکهای داستانگویی اولشخص و پایانهای غافلگیرکننده استقبال میکنند. میخواهند با یک رمان کوتاه اما پُرکشش و پیچیده آشنا شوند که علاوه بر جنبه جنایی، به روانشناسی شخصیتها و بازیهای ذهنی نیز میپردازد. به مطالعه آثار ادبیات مدرن ژاپن و نویسندگان برجستهای چون جونیچیرو تانیزاکی علاقهمندند که در داستانهایشان به تضاد میان سنت و مدرنیته و پیچیدگی روابط انسانی میپردازند. این کتاب برای کسانی که دنبال یک تجربه خواندنی متفاوت، پر از رمز و راز و هیجان هستند، بسیار مناسب است و میتواند ساعتها آنها را درگیر خود کند.
«سونومورا از کسی پنهان نمیکرد که بیماری روانی در خانوادهاش موروثی است و من مدتها بود که میدانستم چه مقدار عقل و جنون در او هست. همچنین میزان «هرکاری که بخواهم میکنم» و خودسریاش را. بنابراین با اشراف کامل به این موضوع با او رفتوآمد داشتم. اما آن روز صبح، چطور میتوانستم از تماس تلفنیاش وحشتزده نشوم؟ این بار دیوانه شده بود، تردیدی وجود نداشت. آن ماه ژوئنِ دلگیر و دمکرده که به اوج خود میرسیدو میگویند در این موسم از سال است که بیشترین موارد بیماریهای روانی نمودار میشودبیشک بر مغزش اثر گذاشته بود. برای آن تماس تلفنی دستکم چنین توجیهی لازم بود و من این را امری مسلم فرض کردم. بهاحتمال زیاد ساعت ده صبح بود. سونومورا انگار که با شنیدن آهنگ صدایم از جا بپرد، داد زد: «تاکاهاشی؟ خودتی؟» همین کافی بود تا بفهمم در چه وضعیت هیجانزدهای به سر میبرد. «زود بیا اینجا. امروز میخواهم چیزی نشانت بدهم.» «متأسفم، امروز نمیتوانم. مجلهای به من داستانی کوتاه سفارش داده، باید تا ساعت دو بعدازظهر متن را تمام کنم. شب اصلاً نخوابیدم.» دروغ نگفته بودم. از شب قبل خودنویسم را زمین نگذاشته و ذرهای غذا نخورده بودم. بنابراین تا حدی خارج از اصول نزاکت بود که بچهپولداری مثل سونومورا که هرقدر میخواست وقت آزاد داشت، بیآنکه فرصتی برایم بگذارد احضارم کند تا بهقول خودش «چیزی نشانم بدهد». «آه بله. ولی مهم نیست، مجبور نیستی همین حالا بیایی. کارِ ساعت دو را تمام کن و فوری بیا. تا ساعت سه منتظرت میمانم.» آه که چقدر روی اعصابم بود.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir