وقتی اثری هنری بودم در سال 2003 منتشر شد، رمانی با تلفیق مکاتب کلاسیک و مدرن و شخصیتهایی که نامهای اساطیری و معاصر دارند. اشمیت در این رمان نشان میدهد که چگونه اندیشه بهسان زندگی و طبیعت از درون به برون میرود، پیش از آنکه از برون به درون آید و اندیشیدن در خلأ آغاز میشود و از تهی به پُری میرسد و میتواند بار دیگر در تهی فروافتد. اشمیت معترض به هنرمندان معاصری است که با فرصتطلبی، بیشتر به تجارت آثار خود میپردازند و ارزشی برای هنر و مخاطبان خود قائل نیستند. او با لحن ریشخندآمیزی نگاه دیگران را بررسی میکند که بدون توجه به محتوای یک اثر، پیوسته اجسامی بدون روح را برای کلکسیونهای خود جمعآوری میکنند. داستان با ماجرای جوانی بیستساله (تازیو) آغاز میشود که در آستانهٔ خودکشی، بر لبهٔ صخرهای ایستاده و قصد دارد خود را به پایین پرتاب کند، اما ناگهان صدایی میشنود که از او بیست و چهار ساعت فرصت میخواهد...
«او قربانی شده. بهتر بگویم، قربانی خطابههای عصر ما. به ما میفهمانند که ظاهر مهم است. پیشنهاد میکنند که چیزهای زیادی خریداری کنیم. اجناس جدید بازار را بخریم. باید ظاهرمان، لباسهایمان، غذاهایی که میخوریم، آرایشی که میکنیم، وسایل، اتومبیل، لوازم زیبایی، لوازم سلامتی، و موقعیت اجتماعی ما مناسب باشد. باید به سرزمینهای دور سفر کنیم. عملهای جراحی انجام بدهیم. آدام هم مثل بقیه در دام این حرفها گرفتار شد. او وقتی نمیتوانست در میان این چهرههای رنگارنگ خودش را پیدا کند، شیادی به او پیشنهاد داد چهرهٔ تازه و جذابی برایش بسازد که او با آن احساس خوشبختی کند. بعد هم فهمید که در این بنبست گیر افتاده. درست همان موقع بود که من با او آشنا شدم.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir