«پای درختان زیتون» اثر مریم عرفانیان، روایتی مستند و جاندار از زندگی پرفروغ شهید ابراهیم خلیلی است. این کتاب که توسط انتشارات روایت 27 بعثت منتشر شده، تصویری چندبعدی از یک مدافع حرم و جانباز تفحص را ترسیم میکند. بر پایه مصاحبههای عمیق با نزدیکان شهید، مسیر زندگی او از کودکی تا شهادت در خاک سوریه را با نثری روان و تأثیرگذار به تصویر میکشد.
این اثر با تکیه بر اسناد معتبر و خاطرات دستاول، زندگی شهید خلیلی را فراتر از یک زندگینامه خشک، به مثابه پنجرهای به ارزشهای نسل مقاومت باز میکند. نویسنده با مهارت، فعالیتهای متنوع او را در عرصههای فرهنگی و جهادی پی میگیرد: از حضور مؤثر در بسیج و همکاری با نشریه «شلمچه» تا تجربه بازیگری در فیلم سینمایی «اخراجیها». هر فصل، لایهای جدید از شخصیت این شهید را آشکار میسازد.
پرواز شهید خلیلی به سوریه، نقطه عطف روایت است. کتاب با جزئیات دقیق، همزمانی عزم راسخ او برای دفاع از حرم و مبارزه با ناامیدی ناشی از بیماری را روایت میکند. صحنههای عملیاتها، لحظات معنوی در کنار رزمندگان و نهایتاً شهادت او زیر درختان زیتون، با چنان تصویرسازی زندهای توصیف شده که خواننده را مستقیماً در فضای جبهه مقاومت قرار میدهد. استفاده از عکسها و اسناد منتشرنشده، بر غنای این بخش افزوده است.
علاقهمندان به تاریخ دفاع مقدس و زندگینامه شهدای مدافع حرم، مخاطبان اصلی این اثرند. خانوادههای شهدا و ایثارگران با خواندن آن، فضای معنوی عمیق رزمندگان را لمس خواهند کرد. پژوهشگران حوزه تاریخ شفاهی نیز از آن بهعنوان منبعی معتبر بهره میبرند.
فعالان فرهنگی و مربیان پرورشی میتوانند از روایتهای ملموس کتاب برای انتقال مفاهیم ایثار و مقاومت به نسل جوان استفاده کنند. در نهایت، هر خوانندهای که به دنبال الهامگیری از زندگی یک قهرمان واقعی با تمام فرازونشیبهای انسانیاش است، «پای درختان زیتون» را اثری تأثیرگذار و فراموشنشدنی خواهد یافت.
«همه دور مزار جمع شده بودند، از مادر و همسر و بچههایش گرفته تا دوستان و همرزمانش. آنها به باغی بزرگ فکر میکردند که طراوت سابق را نداشت. شاخههای درختان، تکوتوک سبز بود. انگار غبار مرگ در فضا پراکنده شده بود. چقدر افسوس میخوردند که در آخرین لحظات صورتش را ندیدند. فرشته، همسر شهید، با چادر اشکهایش را پاک کرد و تصویر او را در خیالش نقش زد... وسط دشت طلایی کارا با همان عینک دورسیاهی که بر چشم داشت، به پهنای صورت میخندید. نگاهش روی خطوط سیاه شعری که بر سنگ مزار حک شده بود، ثابت ماند. دلش هزارپاره شد. هنوز صدای پسرش را میشنید، نزدیک... خیلی نزدیک. حالا که شهریور از راه رسیده بود، بیشتر از همیشه به یادش بود. اصلاً شهریور که میشد، فصل دانشگاهی او هم شروع میشد. فصل تکرار قصهای همیشگی. لبخند پسرش و حسی که در نگاهش موج میزد، هنوز برایش دوستداشتنی بود، حتی در خیالش. حالا زمان او را با خود برده بود و قلب فرشته از دوریاش میسوخت.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir