رمان «آخرین نفر در عروسی» نوشته جیسون ریکولاک، یک داستان جنایی و معمایی پرکشش است که با ترجمه الهه علوی توسط انتشارات شبنا منتشر شده است. این اثر که در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز و آمازون قرار گرفته، داستانی هولناک و در عین حال جذاب درباره یک خانواده ثروتمند و رازهای تاریک آنها روایت میکند. ریکولاک با مهارت، عناصر معمایی و جنایی را با نگاهی اجتماعی به اختلافات طبقاتی ترکیب کرده و رمانی خلق کرده که تا مدتها در ذهن خواننده باقی میماند.
داستان با دعوت ناگهانی مگی، دختر فرانک (راوی داستان) به عروسیاش با ایدن گاردنر، فرزند یک خانواده ثروتمند و معروف آغاز میشود. فرانک که یک راننده اتوبوس است، از همان ابتدا به این ازدواج مشکوک است و به تحقیق درباره خانواده گاردنر میپردازد. او به تدریج متوجه رفتارهای عجیب زنان این خانواده و راز مرگ مشکوک نامزد قبلی برادر ایدن میشود. با پیشرفت داستان، فرانک درمییابد که خانواده گاردنر چه نقشههای شومی برای مگی دارند و باید هرچه سریعتر دخترش را نجات دهد.
این رمان با ترکیب هوشمندانه عناصر معمایی، جنایی و اجتماعی، خواننده را تا آخرین صفحه مجذوب خود نگه میدارد. از ویژگیهای بارز کتاب میتوان به شخصیتپردازی عمیق، تعلیق مستمر و پرداخت واقعگرایانه به اختلافات طبقاتی اشاره کرد. کتاب «آخرین نفر در عروسی» نامزد جایزه بهترین کتاب جنایی سایت گودریدز شده و توسط منتقدان نیویورک تایمز و سایر نشریات معتبر مورد تحسین قرار گرفته است.
این رمان برای علاقهمندان به داستانهای جنایی و معمایی که به روایتهای پرتعلیق و شخصیتپردازیهای عمیق علاقه دارند، بسیار مناسب است. همچنین کسانی که به داستانهای اجتماعی با محوریت اختلافات طبقاتی علاقهمندند، از این کتاب لذت خواهند برد. سبک نوشتاری روان و جذاب ریکولاک باعث شده این کتاب برای طیف وسیعی از خوانندگان جذاب باشد.
تا حالا شهر را از این ارتفاع شگفتانگیز ندیده بودم. این روشی کاملاً جدید برای دیدن بوستون بود، نمایی از بالا به پارک فَنوِی، فَنِل هال و شناورهای سهدکله که در بندر لنگر انداخته بودند؛ میتوانستم همهچیز را مثل یک مدل مینیاتوری در مقابلم ببینم.
گفتم: «خدای من، مگی، نگفته بودی اِیدن...» از گفتن کلمۀ «پولدار» خودداری کردم. نمیخواستم زود نتیجهگیری کنم. «اجارۀ اینجا چقدره؟»
«اِیدن فکر میکنه اجاره کردن پول هدر دادنه. اون واحد رو بهعنوان سرمایهگذاری خریده.»
«چطور یه معلم هنر بیستوشیشساله میتونه یه واحد برای سرمایهگذاری داشته باشه؟»
«خب، میدونی، به همین خاطر بود که میخواستم حضوری باهات صحبت کنم. نام خانوادگی اِیدن «گاردِنِر» هست. پدرش اِرول گاردنره. میشناسیش؟»
من سه سال گذشته را به خواندن هرچیزی که دربارۀ کاپاسیتی پیدا میکردم، گذرانده بودم، پس مطمئناً همهچیز را دربارۀ اِرول گاردنر میدانستم. او کسی بود که پشت باتری معجزهآسا قرار داشت، مدیرعامل شرکت و «معجزهگر اصلی». فقط در سال گذشته، در روزنامۀ وال استریت ژورنال و واشنگتن پست معرفی شده بود و حتی بهعنوان مهمان رئیسجمهور بایِدن به کاخ سفید دعوت شده بود. شاید اسمش بهاندازۀ جِف بیزوس یا ایلان ماسک شناختهشده نبود، اما برای هرکسی که صنعت خودروسازی آمریکا را دنبال میکرد، اِرول گاردنر فردی بزرگ و مهم بود.
«داری با پسر اِرول گاردنر ازدواج میکنی؟»
«عاشقش میشی. خیلی خاکیه.»
«اِرول؟ یا پسرش؟»خندید. «هر دوشون! هر دوشون فوقالعادهان.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir