نمایشنامه «رسوایی بارون بولیگرو» نوشته رابرت بالت، یکی از آثار کلاسیک ادبیات نمایشی انگلستان در قرن بیستم محسوب میشود. این اثر که با ترجمه شهرام زرگر و توسط انتشارات دیدآور به فارسی منتشر شده، نمایشنامهای دوپردهای با حال و هوای فانتزی و کمدی است. داستان در فضایی شبیه به قرون وسطی و با شخصیتهایی مانند شوالیهها، اژدها و اشراف زادههای شرور روایت میشود. نویسنده در این اثر با استفاده از عناصر طنز و فانتزی، داستانی جذاب درباره مبارزه خیر و شر خلق کرده است.
داستان در دنیایی میگذرد که اژدهاها هنوز وجود دارند. پس از کشته شدن آخرین اژدها در دوکنشین، شوالیهها تصور میکنند کارشان تمام شده است. اما سِر اوبلانگ فیتز اوبلانگ اعلام میکند که باید به جزایر بولیگرو بروند تا با اژدهای دیگری مبارزه کنند. در این سفر، شوالیه با بارون بولیگروی پانزدهم، شخصیتی شرور و حیلهگر، و ملازم دست و پا چلفتی او آشنا میشود. نمایشنامه با صحنهپردازی خلاقانه و دیالوگهای طنزآمیز، ماجرای این نبرد نابرابر را روایت میکند. نویسنده با استفاده از راوی و موسیقی، فضایی جذاب و پویا خلق کرده که برای اجرای صحنهای بسیار مناسب است.
این نمایشنامه برای علاقهمندان به ادبیات نمایشی کلاسیک و آثار فانتزی مناسب است. مربیان و معلمانی که به دنبال متنی جذاب برای اجرا با کودکان و نوجوانان هستند، میتوانند از این اثر استفاده کنند. همچنین، کسانی که به داستانهای شوالیهها و اژدهاها علاقه دارند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد. نمایشنامه «رسوایی بارون بولیگرو» با ترکیب طنز، ماجراجویی و نبرد خیر و شر، تجربهای متفاوت از ادبیات نمایشی را ارائه میدهد.
«پردهٔ دوّم
بهجز لکّهٔ نورِ روی راوی، باقی صحنه تاریک است.
راوی: وقتی نامهٔ بارون به دستِ دکتر مولوخ، استاد جادوگری رسید، اون ابتدا اکراه داشت از اینکه اتاقهای مجلّل در قلبِ یه شهر دانشگاهی قدیمی رو رها کنه و به نقطهٔ پرت و بیآبوعلفی مثل بولیگرو آیلندز بره. بعد پیشِ خودش فکر کرد که این میتونه برای روالِ عادی و تکراری زندگیش یه تنوّع باشه و دیگه اینکه از هر چه بگذریم، بارون وضعش سکّه بود و میتونست مخارجش رو تقبّل کنه.
نور میآید. بولیگرو، مولوخ و بلک هارت وارد میشوند.
بولیگرو: امیدوارم از غذا لذت برده باشین دکترجان.
مولوخ: بد نبود. بولیگرو، من باید اولِ ماه تو پایتخت باشم. تو گردِهمایی مهم انجمنِ مِرلین سخنرانی دارم. حالا بریم سرْوقتِ کارِ خودمون.
بولیگرو: باشه. مورد اول این شوالیهٔ سلطنتی سرگردان، اوبلانگه.
مولوخ: بله. دلت میخواد به چی تبدیل بشه؟ وَزَغ ــــــ یا یه چیزی تو اون مایهها؟
بولیگرو: نه! اگه کلاً غیب بشه، از طرف پایتخت تو دردسر میافتیم؛ دوک، بلکه هم اعلیحضرت، شاه.
مولوخ: حیف! خُب، مورد بعد.
بولیگرو: بعدیش یه اژدهاست!
مولوخ: بعله. این جنبهای از قضیهٔ شماست که من علاقهٔ چندانی بهش ندارم، بولیگرو. یه بار دیگه برام تعریف میکنی؟
بولیگرو: خُب، همونطور که خودتون میدونین، ماها با هم قراردادی داریم. این طرف جزیره در اختیارِ منه تا دَمار از روزگارِ فقیرفُقرا دربیارم، اون طرف جزیره هم در اختیارِ اژدهاست تا اونجا رو چپاول کنه.
مولوخ: و حالا اون چی میگه؟
بولیگرو: و حالا اون میگه اونجا رو چپاول کرد رفت پی کارش! دیگه چیزِ زیادی واسه خوردن باقی نمونده و اون گرسنهشه!
مولوخ: گرسنهشه؟ از این موضوع خیلی کمتر خوشم میآد. حالا تو نامهش پیشنهاد کرده که ـ؟
بولیگرو: پیشنهاد کرده رضایت بدم نصفِ نصفهٔ خودم مالِ اون باشه. میتونم مثِ روز روشن آخرْعاقبتِ کار رو ببینم. اولِ بدبختیه، همین!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir