«ارتباط بدون خشونت، زبان زندگی» اثر مارشال روزنبرگ با ترجمه کامران رحیمیان، راهنمایی کاربردی برای تحول فردی و بهبود روابط است. این کتاب به شما میآموزد که چگونه با تغییر شیوه بیان و گوشدادن، درگیریها را به گفتوگوهای سازنده تبدیل کنید. روزنبرگ با ارائه روش NVC (ارتباط بدون خشونت)، ابزاری قدرتمند برای ایجاد همدلی و درک متقابل در خانواده، محیط کار و جامعه ارائه میدهد.
روش ارتباط بدون خشونت بر چهار پایه استوار است: مشاهده بدون قضاوت، شناسایی احساسات، درک نیازهای اساسی و درخواست روشن. روزنبرگ توضیح میدهد که هر رفتار انسانی تلاشی برای تأمین نیازهای ناکاممانده (مانند امنیت، احترام یا ارتباط عاطفی) است. با تمرکز بر این نیازهای مشترک بهجای سرزنش یا قضاوت، میتوان دیوارهای دفاعی را فرو ریخت.
کتاب با مثالهای ملموس نشان میدهد که چگونه عبارات روزمره (مثل «تو همیشه دیر میکنی!») به خشونت کلامی تبدیل میشوند و جایگزینهای سازنده آنها چیست («وقتی دیر میکنی، نگران میشوم چون نیاز به اطمینان دارم»). تکنیکهای عملی مانند گوشدادن همدلانه و بیان آسیبپذیری بدون ضعف، به خواننده کمک میکند حتی در تنشترین موقعیتها ارتباط انسانی را حفظ کند.
این اثر برای همه افراد خواهان بهبود کیفیت روابط ضروری است. زوجها با یادگیری NVC میتوانند مشاجرات را به گفتوگو تبدیل کنند. والدین و مربیان با آن زبان مشترکی با کودکان خواهند یافت. مدیران و همکاران برای حل تعارضات کاری و ایجاد محیطی احتراممحور از آن بهره میبرند.
فعالان اجتماعی و مددکاران نیز با این متد میتوانند در جوامع آسیبدیده اعتمادسازی کنند. حتی اگر طرف مقابل شما NVC را نمیداند، کاربرد این روش تأثیرگذار خواهد بود. در نهایت، هر انسانی که به دنبال صلح درونی و ارتباطات اصیل است، این کتاب را چراغ راهی روشن خواهد یافت.
بزرگ شدن بهعنوان رنگینپوست در آفریقای جنوبی نژادپرست در دههٔ 1940 چیزی نبود که کسی از آن لذت ببرد. مخصوصاً وقتی هر لحظه از روز رنگ پوستت را با خشونت یادآوری کنند. در سن ده سالگی از جوانان سفید پوست کتک خورده باشی چون تو را خیلی سیاه میدانند و از جوانان سیاه هم کتک خورده باشی چون تو را خیلی سفید میدانند، این تجربه آنقدر تحقیرآمیز است که میتواند هر کس را به سمت خشونت انتقامجویانه سوق دهد.
از آنجا که بهواسطهٔ تجاربم بسیار خشمگین بودم، والدینم تصمیم گرفتند مرا به هند ببرند و مدتی نزد پدربزرگم مهاتما گاندی افسانهای بگذارند، تا از او بیاموزم که چگونه با خشم، ناامیدی، تبعیض و تحقیر ناشی از تعصب رنگ پوست کنار بیایم. در آن هجده ماه بیشتر از آنچه پیشبینی کرده بودم، آموختم. تنها تأسفم این است که من فقط سیزده ساله بودم و یک شاگرد معمولی. اگر بزرگتر بودم، و کمی خردمندتر و کمی متفکرتر، میتوانستم بسیار بیشتر بیاموزم. اما هر کس باید از آنچه دریافت کرده خوشحال باشد و حریص نباشد ــ یک درس اساسی در زندگیِ بدون خشونت. چگونه میتوانم این را فراموش کنم؟
یکی از بسیار چیزهایی که از پدربزرگم آموختم درک عمق و وسعت بدونخشونت بود و تصدیق این که ما همه خشن هستیم و این که ما نیاز داریم تا تغییر کیفی در نگرشمان ایجاد کنیم. معمولاً ما خشونتمان را تصدیق نمیکنیم چون در مورد آن ناآگاه هستیم. باور داریم که خشن نیستیم، زیرا تصور ما از خشونت، دعوا کردن، کشتن، کتک زدن و جنگیدن است؛ کارهایی که افراد عادی انجام نمیدهند.
برای این که این آموزه را کاملاً درک کنم، پدربزرگ مرا واداشت که شجرهنامهٔ خشونت را ترسیم کنم و از همان اصولی استفاده کنم که در ترسیم شجرهنامهٔ خانوادگی استفاده میشود. استدلال او این بود که اگر وجود خشونت را در دنیا بفهمم و بپذیرم، ارزیابی بهتری نسبت به بدونخشونت خواهم داشت و هر روز بعدازظهر در تحلیل وقایع روز به من کمک میکرد ــ هر آنچه را که من تجربه کرده بودم، دربارهاش خوانده بودم، دیده بودم یا نسبت به دیگران انجام داده بودم ــ آنها را در درخت خشونت، زیر شاخهٔ «جسمانی» (اگر از نوع خشونتی بود که از قدرت جسمانی استفاده شده بود) یا زیر شاخهٔ «منفعل» (اگر از نوع خشونتی بود که سبب آسیب بیشتر عاطفی بود) طبقهبندی میکردیم.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir