کتاب آنگاه که از فهم جهان درمیمانیم نوشتهٔ بنجامین لاباتوت و با ترجمهٔ دقیق و خواندنی فرزانه طاهری، اثری خلاقانه در مرز میان واقعیت و خیال است که خواننده را با ذهن بزرگترین دانشمندان قرن بیستم همراه میکند. این کتاب را نمیتوان بهسادگی در یک ژانر خاص گنجاند؛ برخی آن را رمان میدانند، برخی مجموعهداستان، و بعضی نیز رمانی غیرداستانی یا علمی-فلسفی با ساختاری نو. انتشار این اثر توسط نشر مرکز، آن را در دسترس علاقهمندان به ادبیات تجربی و تفکربرانگیز قرار داده است.
این کتاب ترکیبی است از واقعیتهای تاریخی و تخیل ادبی؛ از معادلات علمی تا تزلزل روانی دانشمندان. لاباتوت در فصلهای مختلف، زندگی و ذهنیت چهرههایی چون ورنر هایزنبرگ، کارل شوارتزشیلد، فریتس هابر و دیگر نوابغ علم را کاوش میکند؛ کسانی که بعضی با کشفیات خود جهان را نجات دادند و برخی دیگر باعث خلق ابزارهای ویرانگر شدند. مثلاً، فریتس هابر با کشف روش سنتز آمونیاک، هم به نجات از گرسنگی جهانی کمک کرد و هم بنیانگذار سلاحهای شیمیایی شد. هایزنبرگ با اصل عدم قطعیت، نظم نیوتنی را زیر سؤال برد و از جبرگرایی علمی فاصله گرفت. لاباتوت این لحظات تاریخی را با فضایی فلسفی، تاریک و گاه دیستوپیایی روایت میکند و نشان میدهد چگونه علم در کنار پیشرفت، سایهای از ترس، مسئولیت و عدم اطمینان نیز با خود میآورد. زبان اثر، در عین فلسفیبودن، روان و تأثیرگذار است. نویسنده با خلق فضای اضطرابآور، به بحرانهای درونی این دانشمندان و پیامدهای انسانی دستاوردهای علمیشان توجهی ویژه دارد.
این اثر برای کسانی مناسب است که به مرز میان علم و فلسفه، حقیقت و خیال، و تاریخ و داستان علاقهمندند. علاقهمندان به آثار دیستوپیایی، خوانندگان فلسفی، و کسانی که به سرگذشت علمی بشر و پرسشهای بنیادین درباره معنای زندگی و مسئولیت انسانی در برابر علم علاقه دارند، از این کتاب لذت خواهند برد.این کتاب همچنین برای کسانی که از فرمهای روایی مرسوم خسته شدهاند و به دنبال اثری نوآورانه و تفکربرانگیز میگردند، پیشنهادی ارزشمند است؛ اثری که ذهن را درگیر میکند و تا مدتها پس از پایان خواندن، در حافظه باقی میماند.
«در 24 دسامبر 1915، آلبرت اینشتین، وقت نوشیدن چای در آپارتمانش در برلین، پاکتی دریافت کرد که از سنگرهای جنگ جهانی اول فرستاده شده بود.
این پاکت سرتاسر قارهای را طی کرده بود که در آتش میسوخت؛ پاکت مچاله بود و کثیف و گِلی، یک گوشهاش کاملا پاره شده بود و نام فرستنده زیر لکه خون بزرگی پنهان شده بود. اینشتین با دستکش آن را برداشت و با چاقو بازش کرد. در داخل پاکت نامهای بود حامل آخرین شرار ذهن نابغهای حقیقی: کارل شوارتزشیلد، اخترشناس، فیزیکدان، ریاضیدادن و ستوان ارتش آلمان.
«همانطور که ملاحظه میکنید، جنگ، بهرغم حجم آتش سنگینی که بر سرمان میبارد، آنقدر با من مهربان بوده که اجازه بدهد از همهاش فاصله بگیرم و اینطور در سرزمین ایدههای شما قدم بزنم.» اینها آخرین کلمات نامهای بود که اینشتین خواند و بهتزده به جا ماند ــ نه از این بابت که یکی از محترمترین دانشمندان آلمان فرماندهی واحد توپخانهای را در جبهه روسیه به عهده داشت، و نه بابت هشدارهای مرموز دوستش درباره فاجعهای قریبالوقوع، بلکه به دلیل آنچه پشت کاغذ نوشته بود: شوارتزشیلد، با دستخطی بسیار ریز که اینشتین فقط با ذرهبین توانست از آن سر در بیاورد، نخستین راهحل دقیق معادلات نسبیت عام را برایش فرستاده بود.
اینشتین ناچار شد بارها و بارها آن را بخواند. چه وقت نظریهاش را منتشر کرده بود؟ یک ماه پیش؟ کمتر از یک ماه؟ امکان نداشت شوارتزشیلد توانسته باشد معادلاتی تا این اندازه پیچیده را ظرف مدتی به این کوتاهی حل کرده باشد در حالی که حتی خود او ــ که این معادلهها را خلق کرده بود! ــ فقط توانسته بود راهحلهای تقریبی برایشان پیدا کند. راهحل شوارتزشیلد دقیق بود؛ دقیقا توصیف کرده بود که جرم یک ستاره چگونه شکل فضا و زمان را در پیرامون خود تغییر میدهد.
راهحل در دست اینشتین بود، اما نمیتوانست باور کند. میدانست که این نتایج کمک بزرگی برایش خواهد بود تا توجه جامعه علمی را، که تا آن زمان به دلیل پیچیدگی نظریهاش چندان شوقوشوری نسبت به آن نشان نداده بود، برانگیزد. دیگر به خودش قبولانده بود که احتمالا هیچکس راهحل دقیق معادلههای او را نخواهد یافت ــ دستکم در زمان حیات او. اینکه شوارتزشیلد این کار را در میانه انفجار خمپارهها و ابرهای گاز سمی انجام داده بود معجزهای تمامعیار بود. به محض اینکه توانست بر خود مسلط شود، در پاسخ شوارتزشیلد نوشت: «انتظار نداشتم کسی بتواند راهحل درست مسئله را به این شکل ساده تبیین کند!» و قول داد که کار او را به فرهنگستان ارائه بدهد، غافل از اینکه دارد برای مردی نامه مینویسد که دیگر زنده نیست.
ترفندی که شوارتزشیلد به کار گرفته بود ساده بود: او ستارهای مطلقا کامل و کروی را تحلیل کرده بود که نه میچرخد و نه بار الکتریکی دارد، بعد با استفاده از معادلههای اینشتین محاسبه کرده بود که این جرم چگونه در فضا اعوجاج ایجاد میکند، شبیه به اعوجاج تشک وقتی یک گلوله توپ جنگی رویش بگذارند.
اندازهگیریهایش آنقدر دقیق بود که حتی امروز هم برای دنبال کردن رد پای ستارهها، مدارهای سیارات و واپیچشهای شعاع نور وقت عبور از نزدیکی یک جرمِ آسمانی دارای کشش گرانشی چشمگیر به کار میرود.
با اینهمه در نتایجی که شوارتزشیلد به دست آورده بود چیزی عمیقا عجیب وجود داشت.
وقتی پای یک ستاره معمولی در میان باشد که فضای پیرامونش، چنان که اینشتین پیشبینی کرده بود، بهنرمی، مثل ننویی پارچهای که دو کودک روی آن نشسته باشند، انحنا مییافت و پیکره ستاره در مرکز فرورفتگی معلق میماند، مو لای درز این نتایج نمیرفت. مشکل وقتی پیش میآمد که جرم بسیار زیادی در یک مساحت بسیار کم متمرکز میشد، همان اتفاقی که میافتد وقتی سوخت یک ستاره غول به پایان میرسد و میرُمبد. بنا بر محاسبات شوارتزشیلد در چنین وضعیتی فضازمان صرفا خم نمیشود؛ از هم دریده میشود. ستاره به فشردهشدن ادامه میدهد و چگالیاش افزایش مییابد تا زمانی که نیروی گرانش چنان قدرتمند میشود که فضا تا بینهایت خم برمی دارد و در خود بسته میشود. نتیجه به وجود آمدن مغاکی است که برای همیشه از باقی کیهان جدا میشود و هیچچیز نمیتواند از آن بگریزد.نامش را تکینگی شوارتزشیلد گذاشتند.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir