بوی انار و انتحاری اثر هادی معصومی زارع، مجموعهای از روزنوشتهای میدانی نویسنده در بحبوحه جنگ با داعش در منطقه حویجه عراق است. این کتاب توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده و حاصل چند سفر عملیاتی به مناطق جنگی عراق در سال 1396 است. زارع در این کتاب نه صرفاً به روایت خاطرات میدانی بسنده کرده و نه تنها به پژوهش نظری روی آورده، بلکه تلفیقی از هر دو را با نثری دقیق، ژرفنگر و انسانی ارائه داده است.
ماجرای اصلی کتاب در دل یکی از خطرناکترین مناطق عراق روایت میشود؛ جایی که انفجار، ترکش و عملیات انتحاری امری عادی است. اما نویسنده به جای آنکه تنها به بازگویی صحنههای جنگ بپردازد، از خلال آنها وارد تحلیلهای عمیقتری درباره جامعه عراق، سیاست منطقهای، وضعیت مردم عادی، و حتی روانشناسی نیروهای دشمن میشود.
بوی انار و انتحاری گرچه عنوانی شاعرانه دارد، اما محتوایی تلخ، واقعی و گاه تکاندهنده دارد. انار اینجا استعارهای از زندگی، طراوت و شاید وطن است؛ در حالی که انتحاری نماد مرگ، تعصب و خشونت بیپایان است.
نویسنده با هوشیاری تمام، مرز بین گزارش جنگی، خاطرهنگاری، و تحلیل جامعهشناختی را جابهجا میکند و اثری خلق میکند که نهتنها وضعیت میدان نبرد، بلکه پیچیدگیهای فرهنگی و اجتماعی عراق را نیز بهخوبی نشان میدهد. زبان کتاب گاه گزارشی و گاه ادبی است، و همین تنوع، خواندن آن را برای مخاطب جذابتر میکند.
این کتاب برای مخاطبانی مناسب است که به موضوعات مرتبط با جنگ، مقاومت، شناخت گروههای تروریستی چون داعش و تحلیلهای فرهنگی-اجتماعی علاقه دارند. همچنین خوانندگان علاقهمند به گزارشهای میدانی، یادداشتهای روزانه از مناطق بحرانی و نگاهی نو به جنگهای معاصر خاورمیانه، از این اثر بهره خواهند برد.علاوه بر این، پژوهشگران علوم سیاسی، جامعهشناسی و مطالعات امنیتی نیز میتوانند از لایههای تحلیلی این کتاب در درک بهتر تحولات منطقهای استفاده کنند. بوی انار و انتحاری تلفیقی از تجربه زیسته و تحلیل اندیشمندانه است؛ روایتی که از دل خاک و خون، نگاه انسانیتری به جنگ ارائه میدهد.
«پسرها مثل همیشه درهموبرهم شدهاند. پای یکی، روی صورت دیگری است، و سر آن یکی، روی شکم این یکی! میبوسمشان و بعد سیر نگاهشان میکنم. چه میدانم؛ شاید بازگشتی در کار نباشد.
آدمی در زندگی معمول خود نیز از یک دقیقهٔ بعد بیخبر است؛ چه رسد به وقتی که میخواهد به مصاف خطر و آغوش مرگ برود. محمدهانی، این فندقِ دهماهه، را بیشتر و سیرتر نگاه میکنم. ولی مگر سیر میشوم؟! درست همین چند ماه پیش و در هفتمین روز تولدش، برای اولینبار، وسایلم را مخفیانه از منزل خارج کردم و بدون اطلاع خانواده، عازم عراق شدم تا در عملیات آزادسازی موصل شرکت کنم. تازه نیمههای شب، همسر و مادر همسر، از طریق حضرت باجناغ ملتفت شدند که من همراه دوستان عراقی در نیمهراه شلمچهام! و این، تنها باری بود که چراغخانه، قلباً از رفتنم ناراضی بود و هنوز هم؛ نه برای اصل رفتنم که همیشه خودش کولهبار سفرم را میبست که تنها به علت وضعیت جسمی و روحی بسیار بدش در هفتمین روز تولد سومین پسر!
از آن روز، این، پنجمین سفر عملیاتی من به عراق است و نشده که هانی را سیر دیده باشم. عقوبتم همین بس که در نوروز همین سال و در بازگشت از عملیات موصل و در جمع عیددیدنی، او را با بچههای فامیل اشتباه گرفتم و نشناختمش! سیر نشدهام؛ اما دل میکنم و به راه میافتم.
نماز صبح را جایی در میانهٔ اتوبان قم - تهران میخوانیم؛ همآنجا که دو سه سال پیش، باخدایش بیامرزد شیخ مهدی، نماز ظهر خواندیم و به سفر عشق رفتیم و به دریای خطر زدیم، و او رفیق نیمهراه شد و دیگر هیچگاه بازنگشت!
نزدیک ساعت شش به فرودگاه میرسم. در این روز شلوغ، تنها دو کانتر اختصاص دادهاند. آن هم فوقالعاده بینظم و شلوغ است. بعد آقایان میخواهند با این وضعیت، کشور را به هاب هوایی منطقه تبدیل کنند! ظاهراً اسم من و چند نفر دیگر نیز در سامانهٔ مسافران ثبت نشده است! نورٌ علی نور!
که ناگهان صدای جیغهای بنفشی به گوش میرسد. چند زن و دختر جوان، داخل اتاق پلیس دادوفریاد میزنند؛ شاید بر سر حجاب! چنددقیقهای نگذشته که شروع به کفزدن میکنند و شعار میدهند. خوب نمیشنوم؛ اما ظاهراً میگویند خیمهشببازی ای شده اینجا! پول ما رو پس بدید «
میگوید ظاهراً تور ترکیهشان لغو شده و چون نمایندهٔ آژانس در فرودگاه حاضر نیست، اینها یقهٔ شرکت هواپیمایی را گرفتهاند.»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir